زندگینامه فرماندهان شهید نیروی زمینی ارتش ( شهید صیاد شیرازی)

زندگینامـه شهیــد علی صیاد شیرازی

 

درجه:     سپهبد                           

 نام و نشان:    علی صیاد شیرازی

تاریخ ولادت:      1323                 

 محل ولادت:    استان خراسان ( درگز)

تاریخ شهادت:   1378                                                                          

محل شهادت:   تهران (جلوی درب منزلش)

ولادت تا انقلاب

شهید صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز در استان خراسان دیده به جهان گشود. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده شد.

وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به‌مدت چندسال در بخش‌های مختلف ارتش، به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت.

 ایشان پس از پیام امام خمینی مبنی بر شناسایی نیروهای مخلص و متدین در ارتش طاغوت، بیشتر شناخته شد و به خاطر توان بالای سازماندهی‏اش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامی قرار گرفت.

وی پس از طی دوره تخصصی توپخانه در آمریکا با درجه ستوان‏یکم و سمت استادی، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان به تدریس پرداخت. و در همان شرایط به‌عنوان عنصری حزب‏اللهی در جهت ‏سازماندهی نظامیان انقلابی فعالیت خود را آغاز کرد.

پس از انقلاب:

از مهم‌ترین اقدامات شهید بزرگوار پس از پیروزی انقلاب اسلامی، می‌توان به تهیه طرح‌های عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگان‌های مریوان، بانه و سقز شد، اشاره کرد. شهر سنندج با تشکیل ستاد عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران توانست پس از 21 روز مقاومت و دفاع از سوی مدافعان خویش، کاملاً از تصرف و تسلط نیروهای ضد‌انقلاب خارج شود. پس از تحقق و اجرای موفق این طرح‌ها، شهید صیادشیرازی، با 2 درجه ارتقاء، با درجه سرهنگ تمامی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد.

وی در آخرین ماه‌های ریاست‌جمهوری بنی صدر به‌دلیل برخورداری از روحیه انقلابی و مقابله با خیانت‌های او، از سمت مذکور عزل شد و پس از آن تا عزل بنی صدر و فرار مفتضحانه او به فرانسه، به دعوت شهید کلاهدوز در ستاد مرکزی سپاه پاسداران به خدمت پرداخت.

سپهبد علی صیاد شیرازی پس از خلع بنی صدر، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه در آن دوران، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه‌اندازی کرد و به‌عنوان فرمانده ارشد در آن قرارگاه مشغول به فعالیت شد.

یاد فتح بزرگ

او در مهر ماه سال ۱۳۶۰ به پیشنهاد رئیس شورای‌عالی دفاع از سوی امام خمینی(ره) به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد. در این منصب، فرماندهی نیروهای ارتش اسلام در عملیات‏های پیروزمند ثامن‌الائمه، طـریق القــدس، فتح المبین و بیت المقدس را بر عهده داشت.

عملیاتی که سرنوشت جبهه‌های اسلام علیه کفر را به پیروزی رقم زد و روند جنگ تحمیلی را در مسیر پیروزی ارتش اسلام قرار داد. وی در ۲۳ تیرماه ۱۳۶۵ طی حکمی از سوی حضرت امام خمینی به عضویت‏شورای‌عالی دفاع منصوب شد.

به‌دنبال مسئولیت خطیر شهید صیاد شیرازی در شورای‌عالی دفاع، با درخواست رئیس شورای‌عالی دفاع و موافقت حضرت امام‏خمینی(ره)در مردادماه سال ۱۳۶۵ مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش به امیر سرتیپ حسنی سعدی واگذار شد.

حضرت امام(ره) در حکم فرمانده جدید نیروی زمینی ارتش پیرامون خدمات آن شهید سرافراز چنین فرمودند: « با تقدیر از زحمت‏های طاقت فرسای سرکار سرهنگ صیاد شیرازی که با تعهدکامل به اسلام و جمهوری اسلامی در طول دفاع مقدس از هیچ‏گونه خدمتی به کشور اسلامی خودداری نکرده و امید است در آینده نیز در هر مقامی باشد، موفق به ادامه خدمت‏های ارزنده خود شود.»

سپس در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به همراه تعدادی دیگر از فرماندهان ارتش با پیشنهاد رئیس شورای‌عالی دفاع و موافقت امام خمینی(ره)  به درجه سرتیپی ارتقای مقام یافت.

آن شهید در مهرماه سال ۱۳۶۸ به درخواست رئیس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و موافقت مقام معظم ‏رهبری و فرماندهی کل‏قوا به سمت معاونت ‏بازرسی ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح منصوب شد.

امیر شجاع ارتش اسلام در شهریورماه سال ۱۳۷۲ با حکم فرماندهی معظم کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد. صیاد شیرازی در 16 فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشگری نایل آمد.

نقش او در ایجاد وحدت بین قوای مسلح کشور و نیروهای توانمند دفاعی و مهار دشمن و حفظ تمامیت ارضی کشور و فتح جبهه‌های حق علیه باطل در عملیات‏های ثامن‌الائمه، طریق‌القدس، فتح المبین، بیت‌المقدس و دیگر عملیات‏های پیروزمند تا مرصاد و دفاع از حد و مرز میهن عزیزمان بر کسی پوشیده نبوده و نیست.

نحوه شهادت

شهید علی صیادشیرازی روز شنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۳۷۸ در حوالی خانه‌اش مورد سوء قصد عوامل تروریست قرار گرفت و به شهادت رسید.

ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه صبح این روز که تیمسار صیادشیرازی با اتومبیل خود به قصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود، مورد هجوم مرد ناشناسی قرار گرفت و به شدت مجروح شد.

اهالی محل که از این حادثه مطلع شده بودند بلافاصله او را به بیمارستان فرهنگ انتقال دادند که متأسفانه بر اثر شدت جراحات وارده، تلاش پزشکان برای نجات وی بی‌نتیجه بود و او در بیمارستان به شهادت رسید.

به گفته شاهدان مرد تروریست با پوشش لباس رفتگر در حوالی خانه شهید به کمین نشسته بود و تیمسار را هنگام خروج از خانه به گلوله بست.

در این حال شهید صیاد که سوار بر خودرو تویوتای سفید رنگ خود بود مورد اصابت ۳ گلوله تروریست واقع شد. در پی این حادثه یک سخنگوی گروهک تروریستی منافقین در تماس با خبرگزاری فرانسه در نیکوزیا مسئولیت این جنایت را بر عهده گرفت.

منافقین و چرایی ترور

ترور صیاد شیرازی در کارنامه تروریستی منافقین از جهات بسیاری قابل تعمق نشان می‌دهد. ادله ای که منافقین برای این ترور ارائه می‌کنند حاکی است که برای این عمل صرف‌نظر از دلایلی که سازمان به آن اتکا می‌کند باید به‌دنبال دلایل و انگیزه های پنهان دیگری گشت.

دلایل منافقین برای ترور سپهبد صیاد شیرازی در اطلاعیه‌های نظامی‌خود حول سه محور جمع‌بندی شده است؛ نقش صیاد شیرازی در دفاع از تمامیت ارضی ایران در جنگ با عراق، نقش وی در مهار و کنترل غائله کردستان در بدو انقلاب سال ۵۷ و نقش وی در خنثی کردن عملیات موسوم به فروغ جاویدان که منافقین با پشتوانه ارتش عراق خاک ایران را مورد تعرض نظامی‌قرار دادند.

صیاد، صید خصومت‌های گذشته

سرتیپ ۲ باز نشسته ارتش جمهوری اسلامی مصطفی کهتری که از همرزمان شهید صیاد شیرازی بود در گفتگویی با ایسنا می‌گوید: صیاد کسی بود که تاریخ جنگ از وی انتقام گرفت، خصومت گذشته، صیاد را شهید کرد. واقعا کور کور این کار را انجام دادند.

صیاد می‌توانست راننده، نیروی امنیتی و محافظ داشته باشد ولی از انجام این کار خودداری می‌کرد. وقتی خدمت ایشان در ستاد کل رسیده بودم اتاقی در نهایت سادگی داشت و در همان جا نیز کار می‌کرد.

فعالیت‌های قبل از شهادت صیاد شامل تدوین تاریخ جنگ بود. ایشان خود این هیات را تحت عنوان معارف جنگ تاسیس کرد؛ فرماندهان را به مناطق عملیاتی می‌برد و به‌صورت عملی معارف جنگ را منتقل می‌کرد.

کهتری با تشریح خاطرات زمان جنگ و عملیات‌ها با صیاد ادامه می‌دهد: در تمام عملیات‌هایی که برنامه‌ریزی می‌شد شخصاً از منطقه بازید می‌کرد و از کار مطمئن می‌شد و بعد در جلسات می‌نشست و با قرائت قرآن کار را روحانی می‌کرد.

بخشی از پیام رهبر معظم انقلاب

«...امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد علی صیادشیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید.

این نه اولین و نه آخرین باری است که دلی نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمان‌های بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمتگزاری به دشمنان اسلام دانسته‏است، قرار می‏گیرد و دست‏خائن خودفروخته‏ای، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع می‌کند. او مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا روی دست داشتند.

سرزمین‏های داغ خوزستان و گردنه‌های برافراشته کردستان سال‌ها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‌های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگی او حفظ کرده است.

خطر مرگ، کوچک‏تر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‏ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد و خون مردان پاکدامن و پارسا هم چون صیاد شیرازی و شهید لاجوردی بدنامی و سیاهرویی آنان را در تاریخ و در دل این ملت همیشگی خواهد کرد...»

شهید صیاد از نگاه دیگران

نشریه مالین چاپ فرانسه در سال ۱۳۶۲ امیر سرافراز ارتش را این‌گونه توصیف می‌کند: « برای صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران، کلید پیروزی به تانک و موشک بستگی ندارد؛‌ بلکه تنها به اعتقاد به خدا بستگی دارد.

قدی کوتاه، نگاهی روشن و دست‌هایی که با انگشتر عقیق صاف روی میز ستاد مشترک روی هم قرار گرفته‌اند.

این متخصص توپخانه که دوره تخصصی خود را در آمریکا گذرانده و امروزه فرماندهی نیروی زمینی ارتش ایران را هدایت می‌کند، از فرمول‌ها نمی‌ترسد.

او با سادگی می‌گوید:‌ « من یک سرباز اسلام هستم. »

هدف او بر سر جای خود نشاندن رژیم مزدور صدام حسین‌ است. او درباره اختلاف و جدایی‌اش از بنی‌صدر می‌گوید: «ما می‌خواستیم برای خدا بجنگیم  ولی او می‌خواست که ما برای او بجنگیم. او مرد تکنیک و سیاست بود. من مرد جهاد و جنگ مقدس بودم.»

صیاد شیرازی، محرک این ارتش شهید‌پرورِ در خدمت‌الله است که تا به حال بسیاری از ناظران بین‌المللی را به اشتباه و انحراف کشانیده است.

صیاد شیرازی به گونه‌ای دل‌رحمانه لبخند می‌زند و پیروزی‌های متوالی ایران را یاد‌آوری می‌کند:«هدف ما اشغال یک سرزمین یا یک شهر خاص نیست  و منظور دفاع از پشت مرزهایمان و یا اشغال تمام عراق نیست. دفاع ما، تا موقعی که هیچ خطری ما را تهدید نکند ادامه خواهد یافت... بگویید که نیروهای واقعی انقلاب اسلامی هنوز آشکار نشده است. ما می‌خواهیم انسان را پاک و خالص گردانیم. آنهایی که کشته می‌شوند می‌دانند که به هرحال پیروز‌مندانه می‌میرند و این مهم است.»

 مختصری از وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحيم

خداوندا! اين تو هستي كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولايت قرار دادي؛ خدايا! تو خود مي داني كه همواره آماده بوده ام آن چه را كه تو خود به من دادي در راه عشقي كه به راهت دارم نثار كنم. اگر جز اين نبودم آن هم خواست تو بود. پروردگارا رفتن در دست توست، من نمي دانم چه موقع خواهم رفت ولي مي دانم كه از تو بايد بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهي و آن قدر با دشمنان قسم خورده دينت بجنگم تا به فيض شهادت برسم. خداوندا ولي امرت حضرت آيت الله خامنه اي را تا ظهور حضرت مهدي(عج)، زنده، پاينده و موفق بدار. آمين يا رب العالمين.

من الله التوفيق. علي صياد شيرازي

                                                                                19 دي ماه 1371

                                                                                 15 رجب 1413

 

 

روحش شاد و یادش

گرامی باد

 

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی زمینی ارتش ( شهید حسن اقارب پرست)

زندگینامـه شهیــد حسن اقارب پرست

 

درجه:     سرلشکر                           

 نام و نشان:    حسن اقارب پرست

تاریخ ولادت:      1325                 

 محل ولادت:    اصفهان

تاریخ شهادت:   1363

   محل شهادت:   جزیره مجنون

زندگینامه

حسن اقارب پرست در اردیبهشت ماه 1325 در اصفهان متولد شد. حسن در کنار پدر به هیات های مذهبی می رفت و با کمک پدر، قرآن و احکام دینی را آموخت. و روز به روز عشق به اهل بیت در دل حسن تجلی یافت.

حسن با هوش و درایتی که داشت خیلی زود دوره دبستان و دبیرستان ( رشته ریاضی) را به اتمام رسانید. درکنار فراگیری علم، دوره تجوید قرآن و آموزش عربی را نیز فرا گرفت، حسن صوتی زیبا و دلنشین داشت.

ورود به ارتش

حسن با گذشت 18 سال از بهار زندگی اش و در تابستان 1343 پس از مشورت با خانواده­اش وارد ارتش شد. در محیط دانشکده حسن به دنبال همدمی می­گشت که بتواند مشکلات و درد دل­های دینی­اش را بازگو کند. و با اولین شخصی که آشنا شد، استاد نقشه خوانی­اش به نام ستواندوم سید موسی نامجوی (سرتیپ شهید سید موسی نامجوی) بود. که حاصل این آشنایی، ایجاد ارتباط با دانشجویی مومن و مذهبی به نام یوسف کلاهدوز شد. و نتیجه آشنایی این دو دانشجو و استاد منجر به احیای مجدد نمازخانه در دانشکده شد.

در سال 1347 حسن و کلاهدوز از دانشکده فارغ التحصیل و با درجه ستواندومی برای دوره زرهی به شیراز منتقل شدند. در آنجا نیز از اعتقادات خود دست برنداشتند.

گردن نهادن به سنت پیامبر

در سال 49 خانواده کلاهدوز به بهانه ی تعمیر خانه خود در قوچان برای مدتی به شیراز رفتند و این سفر 45 روزه آنها باعث شد که حسن با خواهر کلاهدوز آشنا شود. وی در این آشنایی پی برد که آنچه از یک همسر دلخواه می­خواهد، در وجود خواهر کلاهدوز نهفته است. دختری که محجوب و پاک بود و احکام اسلام را مو به مو رعایت می­کرد. و این گذشت تا اینکه در سال 1350، این زوج جوان و معتقد، زندگی مشترکی را آغاز کردند.

ادامه فعالیت در ارتش

حسن در سال 1352 برای طی دوره ی جنگ های شیمیایی به چند کشور خارجی عزیمت کرد و با دنیایی تجربه و اندوخته برگشت. آنگاه در شیراز اولین دوره ی کلاس های ضد میکروبی را تاسیس کرد. او در بازگشت به زیارت خانه خدا رفت و حج عمره را انجام داد.

مدتی بعد، برای طی دوره ای دیگر به خارج رفت و در بازگشت از طریق ترکیه به عراق عزیمت کرد. در آنجا ابتدا به عتبات عالیات رفت و سپس به حضور حضرت امام خمینی(ره) مشرف شد. و از حضور ایشان کسب فیض کرد و دستورهایی گرفت. و این بار با روحیه­ای بالاتر و شوقی بیشتر به فعالیت پرداخت.

درسال 1354، کلاهدوز به تهران منتقل شد و در آنجا جبهه ای جدید بر ضد رژیم گشود و حسن تنها ماند.

پس از پیروزی انقلاب

حسن در کنار تشکل سپاه پاسداران، به همراه کلاهدوز و استاد نامجوی به پی­ریزی مبانی اسلامی و اعتقادی در دانشکده افسری مشغول شدند و برای آنکه طرح استاد نامجوی برای تبدیل دانشکده افسری به فیضیه ارتش عملی شود، حسن اقارب از هیچ گونه کمکی دریغ نکرد. این کار با نام دانشکده افسری به دانشگاه افسری آغاز و در تاریخ ثبت شد. حسن بعد از فراغت از پی­ریزی مبانی دانشگاه افسری در کنار استاد نامجوی، به امور سایر قسمت­های ارتش پرداخت و اقدامات اولیه را برای بازسازی آن آغاز نمود.

شروع جنگ تحمیلی

با شروع جنگ تحمیلی حسن مظلوم ترین منطقه درگیری، یعنی خرمشهر را در نظر گرفت و برای دفاع از حریمش به آنجا رفت. در خرمشهر دشمن با جدیدترین تجهیزات جلو آمد. در حالی که نیروهای ایرانی تنها تعدادی سلاح سبک داشتند.

شهید اقارب با اصولی که از رزم می­دانست و با توجه به امکاناتی که در دسترس داشت، بچه­ها را سازماندهی کرد؛ در مقابل دشمن ایستاد و با نیروی بسیار کمی که در آنجا بود، از پیشروی دشمن بعثی جلوگیری کرد. و توانستند 40 روز تمام در برابر تجهیزات دشمن ایستادگی کنند.

او بارها و بارها گفته بود که: « ما به خاطر خدا می جنگیم و هرگز شکست نخواهیم خورد.» و به همین خاطر استراحت برای او معنا نداشت. شب و روز در تلاش بود و در ادامــه تلاش­هایش در خرمشهر، بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شد.

در اوج تجاوز دشمن و بحبوحه جنگ، در بالا بردن روحیه پرسنل و تلاش برای ارتقای وضعیت آنان که نشانگر ایمان بالا، اعتقادی قوی و هوشمندی وی بود. از هیچ کوششی دریغ نکرد.

پس از اشغال خرمشهر، سرگرد اقارب پرست به آبادان اعزام شد و در آنجا ستاد مقاومت تشکیل داد. او درکنار سرگرد شریف النسب، فعالیت های گسترده ای انجام داد و با تعداد کمی از نیروهای بومی، جبهه بهمن شیر و ذوالفقاری آبادان را به کنترل درآورد و نگذاشت نیروهای عراقی که آبادان را محاصره کرده بودند، وارد شهر شوند.

دریکی از درگیری ها در تاریخ بیستم آذر ماه 59، تیری به گلوی حسن اصابت کرد و مجروح شد. ولی او اعتنایی نکرد و به جنگیدن ادامه داد، تا اینکه بر اثر خونریزی شدید از حال رفت و به بیمارستان آبادان منتقل شد. بلافاصله پس از بهبودی در عملیات فتح المبین شرکت کرد و در آنجا به عنوان معاون لشکر 92 خوش درخشید.

در سال 60 ، خدا او را به میهمانی خانه خود دعوت نمود، وی پس از مراجعت از سفر مکه، در اداره دوم ستاد مشترک ارتش مشغول به کار شد و تا سال 1362 در این مسئولیت خطیر باقی ماند.

پس از مدتی دلش آرام نگرفت و به صورت داوطلب، دوباره راهی جبهه شد. او با آنکه معاون لشکر بود، ولی همیشه در خط اول و درکنار سربازان دیده می­شد و سربازان با رویت او در کنار خود احساس لذت و اطمینان می­کردند. او در بعضی از شب­ها کنار سربازان می­خوابید و با آنها غذای سربازی می­خورد. این فرمانده لایق هیچ گاه اسیر مقام دنیوی نشد.

شهید اقارب پرست از زبان همرزمان

به نقل از امیر حسنی سعدی:

روز دوم مهر ماه 59، من درمعیت تعدادی از دانشجویان دانشکده افسری به اهواز آمدم و دانشجویان را در مناطق مختلف تقسیم کردیم، و چون منطقه آبادان وضعیت خطرناک تری داشت به آبادان رفتم و در قرارگاه آبادان مستقر شدم.

آن موقع من معاون عملیات منطقه آبادان – خرمشهر بودم و با توجه به اینکه عراق محور آبادان- ماهشهر را هم اشغال کرده بود، تنها کاری که توانستیم انجام بدهیم و باید این کار را می­کردیم، باز کردن محور آبادان– ماهشهر بود. لذا با هماهنگی سرهنگ مهندس شکرریز عملیات محدودی را آغاز کردیم.

این عملیات درتاریخ 19 دی 59 از دو محور آغاز شد؛ یعنی یک قسمت از طرف شمال ماهشهر و یک قسمت از طرف آبادان از سمت ایران گاز وارد عمل شدند، ولی به علت کمبود نفرات و امکانات موفق نشدیم. در طول شب محور را آزاد کنیم و هوا روشن شد و مشکلات ما زیادتر شد. وقتی هوا روشن شد ما فقط هفتصدمتر با نیروهای عراقی فاصله داشتیم و عراقی­ها با آن همه تجهیزات و نفرات از آن دفاع می­کردند.

در این موقعیت استثنایی من به اتفاق سرهنگ مهندس شکرریز و شهید اقارب پرست و سرهنگ رحیمی در روی جادهی آبادان طوری قرار گرفتیم که هیچ یک از نیروهای ما آنجا نبودند. ما نگران این بودیم که عراقی­ها از مواضع خود بیرون آمده و پیشروی کنند. لذا برای آنکه نقطه دفاعی داشته باشیم، تصمیم گرفتیم ما چهار نفر به عنوان مدافع در آنجا بمانیم، ولی هر کدام فقط یک قبضه تفنگ ژ-3 و در مجموع یک جعبه نارنجک داشتیم که آن را بازکردیم و بین چهار نفر تقسیم کردیم و آماده­ی دفاع شدیم. خوشبختانه عراقی­ها از موقعیت خود بیرون نیامدند و همین تک ناکام ما آنها را در سر جای خود زمین­گیر کرده بود. در همین لحظات شهید اقارب پرست سرش را بالا آورد تا نگاهی به مواضع عراقی­ها بکند که من صدای « تق» از گلوی او شنیدم و هم زمان با آن، شهید گفت « آخ، تیر خوردم» متوجه شدم که از گلوی شهید اقارب پرست خون فوران کرد.

فوراً به سرهنگ رحیمی گفتم به هر نحوی که می­تواند او را تخلیه کند، ولی موقعیت ما طوری بود و در محلی قرار گرفته بودیم که اگر تکان می­خوردیم، صدها گلوله به طرف ما شلیک می­شد. با این حال غلیرغم مخالفت شهید برای تخلیه شدن، سرهنگ رحیمی با زرنگی خاصی او را تخلیه نمود و من و جناب سرهنگ شکرریز در همان جا ماندیم.

ساعتی بعد شهید اقارب پرست با گلوی پانسمان شده به همراه سرهنگ رحیمی به محل برگشتند و در کنار ما قرار گرفتند که در دفاع از آبادان مظلوم با ما شریک شوند.

لحظه ی شهادت

سرانجام در سحرگاه خونین 25/7/1363 به همراه تعدادی از فرماندهان یگان­ها در حین بازدید از جزایر مجنون، مورد اصابت گلوله­ی مستقیم خمپارهی دشمن قرار گرفت و جسم خاکی­اش به شدت آسیب دید، و روح افلاکی­اش با شوق و ذوق به مهمانی خدا رفت.

فرازی از وصیتنامه شهید

«اللهم الرزقنا شهادة في سبيلك تحت رايت نبيك و ولايتي علي بن ابيطالب (ع)»

این بنده حقیر مسکین و مستکین، متذکر و یادآور می­شوم که هرچه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اولیا و برگزیدگان الهی است و بدون شناخت و محبت این­ها هیچ عملی قبول نشده و ارائه کننده و تصویب کنندهی اعمال و تقدیم به حضور باریتعالی به دست این خانواده­ی عزیز می­باشد. تا توان دارید در خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد می­دهند.

اما پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم، امید است خداوند هدیه­ی خانواده­ی شما را بپذیرد؛ که خون من عزیزتر از خون علی اکبر، ابوالفضل و امام حسین(ع) عزیز نیست. هرچه دارم و داشتم از لقمه­ی حلالی بود که شما به دهانم گذاردید و مرا با اسلام از کودکی آشنا کردید و امید است که خداوند به شما صبر عنایت کند.

و اما همسر ارجمندم، ای یارسختی­ها و گرفتاری­هایم، سفارشم چنگ زدن به دامان اهل بیت و پیروی از نایب اوست. انشاء الله خداوند تعالی به همه­ی شما ملت عزیز کمک خواهد کرد تا نام اسلام عزیز اعتلا یابد و بزودی امر فرج مهدی عزیز(عج) را اصلاح نماید...

همسر عزیزم صبر و تقوا تنها توشه­ای است که برایت می­گذارم. انشاءالله بتوانی فرزندان عزیزمان را از یاران مهدی(عج) و نایب بر حق او تربیت کنی که مایه­ی مباهات ما در صحرای محشر و در حضور خداوند تبارک و تعالی باشند.

آنچه را که از ابتدای آشنایی تا آخرین لحظه­ی حیات به تو دادم از من نبود، بلکه از اسلام بود و لذا تو را به همان اسلام راهنمایی می­کنم، که او را دریابی و لذا غم و مصیبت رفتن مرا بزرگ نخواهی یافت... والسلام.

تذکر دیگرم خدمت برادران و خواهران در مورد انقلاب اسلامی ایران است. که از خدا بخواهید توفیق خدمتگزاری بیشتر شامل حال شما بشود. زمانی بهتر از این برای خدمتگزاری به دین اسلام و اهل بیت نخواهد بود و چه فرصتی از این زیباتر که خون همه­ی شهدای اسلام از صدر تا کنون ضمانت اجرایی خدمت همه­ی مسلمانان است. در راه اسلام تلاش کنید که خدمت شما بدون هیچ ریا و تزویری مورد رضای خداوند قرار گیرد. خداوند خود حافظ این مکتب اسلام می­باشد. ولی آنچه مهم است عمل و کارکرد ما در این دنیاست که بعد از سی و چند سال عمر و این همه حجتی که خدا به ما تمام کرده است، چگونه عمل می­کنیم و تا چه حد حاضریم از منافع خود در راه این اسلام عزیز ایثار کنیم و تا چه حد در آزمایش های خداوندی حاضریم انا لله و انا الیه راجعون را با صبر ادا کنیم...

خدمت به مسلمین و علمای اعلام بالاخص رهبر عزیز فراموش نشود.

به فـرزندان، تلاش در حفظ اسلامیت خودشان و حفظ دستاوردهای انقلاب را سفــارش می­کنم. نوکری آستان اهل بیت فراموش نشود.

دعا برای فرج امام زمان از اهم مسائل است.

خدا را در هر مسئله و هر لحظه لحاظ کنید و از یاد او غافل نباشید. محل دفن اصفهان «تخت فولاد» یا بهشت زهرا در جوار شهدایی که از اولاد حضرت زهرا(س) باشند. توفیق خدمتگزاری بیش از حد شما را در راه اسلام و انقلاب عزیز و رهبر اصلی این انقلاب حضرت مولا مهدی عزیز(عج) و نایب او، امام خمینی، از خداوند متعال خواهانم.

آمین یا رب العالمین

  

روحش شاد و یادش

گرامی باد

 

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی زمینی ارتش ( شهید شریف اشراف)

زندگینامـه شهیــد شریف اشراف

 

درجه:     سرلشکر                           

 نام و نشان:    شریف اشراف

تاریخ ولادت:      1316                 

 محل ولادت:    شیراز

تاریخ شهادت:   1358

محل شهادت:   سردشت

زندگینامه

شهيد شريف اشراف در 1316 هجري شمسي، درشيراز متولد شد. وي در طفوليت پدر و مادر خود را از دست داد. وهمراه سه خواهرش، بقيه ي زندگي را در منزل عمه خود سپري کرد.

شريف، تحصيلات خود را تا سال اول دبيرستان با موفقيت به پايان رساند، و به واسطه­ي علاقه­اي که به شغل نظامي داشت. دو سال آخر را در دبيرستان نظام شيراز گذراند. وي پس از پايان دوره دبيرستان به تهران نقل مکان کرد. تا در دانشکده افسري ادامه تحصيل دهد.

سه سال بعد به درجه ستوان دومي نايل شد، اما علاقه و ذهن پويايش بازهم او را به ادامه تحصيل سوق داد. او با فراگيري زبان انگليسي و موفقيت در امتحان زبان، براي گذراندن دوره هاي نظامي، عازم آمريکا شد.

شريف پس از گذراندن دوره هاي مختلف از جمله، تکاوري کوهستان ( رنجر)، چتربازي، دوره مقدماتي و دوره عالي، در پايان سال 1339، به وطن بازگشت. او پس از ازدواج، درهمان سال به شيراز منتقل شد. و درآن جا در مقام استاد اسلحه شناسي، کار خود را آغاز کرد.

سال 1342، در مسابقات «سنتو» که در دانشکده ي افسري برگزار شد، شرکت کرد. و در قسمت تيراندازي با اسلحه کلت، به مقام دوم دست يافت. بدين ترتيب توجه فرماندهان را به خود جلب نمود. استعداد و ابتکار او در مسئوليت هايي که به عهده داشت؛ سبب جلب توجه لشکر گارد به وي شد. و بدين سان در اواخر سال 1343، از شيراز به گارد منتقل شد.

همسر شهيد اشراف دراين رابطه مي گويد: « از همان ابتدا من و شريف اشراف متوجه شديم زندگي ما با محيط گارد و افراد آن هيچ گونه هماهنگي و سازگاري ندارد؛ به همين دليل در انزواي کامل بوديم. جلسات و ميهماني­ها و سرگرمي­هاي آن­ها، به خصوص در باشگاه افسران، خلاف شؤون زندگي ما بود. و هرگز در آن مجالس شرکت نمي کرديم. بر خلاف آن چه رايج بود، اشراف پيوسته در گارد، اسلام را تبليغ مي کرد. از جمله تبليغات او، خريداري تعداد زيادي قرآن مجيد و تقسيم آن بين افسران و درجه داران بود. وقتي از او مي پرسيدم چرا اين کار را انجام مي دهيد، مي­گفت: « من اين قرآن ها را در اختيار افراد قرار مي دهم تا آنها مجبور شوند قرآن بخوانند. »

شریف مردی از جنس آسمان

درآن زمان شريف اشراف ستوان يکم و استاد دوره ي تکاوري و کوهستان بود. و در اين رشته ها تدريس مي کرد. سر تيپ « شاهين راد» - فرماندهي لشکر 21 در زمان جنگ و از رزمندگان نامي ارتش که بعدها پس از فرماندهي مرکز آموزش 01 و دانشکده ي فرماندهي و ستاد، به معاونت اطلاعات و عمليات نيــروي زميني منصوب گرديد، نيز درگارد خدمت مي­کرد. وي درباره ي شريف اشراف مي گويد: « تيمسار اشراف از معدود افسراني بود که از بُعد معنوي بسيار غني بود؛ به طوري که نيمي از قرآن را حفظ کرده بود. او از نظرجسماني نيز قوي بود. و دوره ي تکاوري، يعني يکي ازسخت ترين دوره هاي ارتش را با موفقيت طي کرد. و در اين فن به مقام استادي رسيد. و در مقام استاد تکاوران؛ اين فن را تدريس مي­کرد. از طرفي ديگر، وي دوره­هاي عملي و نظامي را هم گذرانده بود. و از نظرعملي نيز فردي مطلع و آگاه به شمار مي آمد. »

سال 1347 شريف اشراف مبادرت به نوشتن قرآن با خط خود نمود. و معتقد بودکه هرگاه کار نوشتن قرآن به پايان رسد، عمر او نيز به پايان خواهد رسيد.

دو سال بعد، يعني سال 1349، براي گذراندن دوره­ي عالي، بار ديگر به شيراز منتقل شد. پس از پايان دوره با درخواست فرمانده مرکز پياده در همان يگان استقرار يافت. و پس از سه سال براي گذراندن دوره ي فرماندهي و ستاد به تهران منتقل گرديد. پس از اتمام دوره ي فرماندهي و ستاد، به دلايل نامعلوم، به بدترين منطقه­ي بد آب و هوای ایران، يعني شهر مرزي «خاش » واقع درسيستان و بلوچستان منتقل کردند. اما پس از مدت 8 ماه، ناگهان وي به دفتر ويژه اطلاعات به رياست « حسين فردوست » فرا خوانده شد. اين حرکات مشکوک و غير منطقي؛ ما را نسبت به رژيم طاغوت بدبين کرد؛ اما بديهي بود که به علت ترس و نگراني از عواقب بعدي، امکان هر سوالي مبني بر اينکه چرا اشراف به يک باره از منطقه بد آب و هوا به دفتر حفاظت فراخوانده شد. براي ما غيرممکن بود.

خدمت در دوران انقلاب

شهید اشراف پس از گذشت مدت کوتاهي از پيروزي انقلاب بار ديگر به خدمت فراخوانده شد. و در مقام فرمانده ي پادگان 06، کارخود را آغاز کرد. شش ماه بعد به معاونت لشکر 21 منصوب گرديد. و سپس به طور داوطلب براي کمک به نجات کردستان، با عقيده ايجاد صلح ودوستي به سنندج رفت.

لحظه ای تا آسمانی شدن

هنگامي که اشراف به کردستان رفت، دوماه از نوشتن قرآن او مي گذشت. او به دوستانش گفته بود که من از اين ماموريت زنده برنمي­گردم. گويا شهادتش به وي الهام شده بود. گردان دوم از لشکر1، ( بعدها لشکر 1و2 گارد، لشکر 21 حمزه را تشکيل دادند.) به معاونت شريف اشراف، در پادگان سردشت حضور داشت که قرار شد با گرداني ديگر تعويض شود. شهيد شريف اشرف، براي نظارت بر تعويض دو گردان به کردستان عزيمت کرد. گردان تعويض شده هنگام بازگشت از پيرانشهر به سمت بانه، ناگهان با گروهي از عناصر ضد انقلاب درگير شده، دراين درگيري تعداد زيادي از جمله شريف اشراف به شهادت رسيدند. و این چنین بود که در دهم آبان ماه 1358، مصادف با روز عيد قربان، در سر دشت به گونه­اي ناجوانمردانه به دست مزدوران خائن و منافق به شهادت رسید.

شهادت شریف از زبان همرزمان

سرتيپ2 ابوالقاسم سمندر که در آن روز به وسيله ي بي سيم با شريف اشراف ارتباط داشته، مي­گويد: «آخرين مکالمه اي که از شهيد اشراف شنيدم اين بود که او مردم بانه را به کمک فرا مي­خواند. هم چنين گروه خود فروخته­ي ضد انقلاب را که در بانه باعث درگيري شده بودند، به آرامش دعوت مي­کرد. چند لحظه بعد صداي بيسيم چي را شيندم که مي­گفتم: ديگر از روي پل نمي­توانيم جلوتر برويم و ناگزير به ترک خود رو هستيم .» بدين ترتيب شهيد اشراف در مقابل کمين دشمن، شجاعانه تا آخرين گلوله مقاومت کرده، و سرانجام يک هفته پس از عزيمت به منطقه­ کردستان، در آبان ماه 1358 به شهادت رسید.

خصوصیات بارز اخلاقی شهید

شهيد شريف اشراف بسيار متواضع و مهربان و هميشه به فکر پرسنل زير دست خود بود. و همواره سعي مي­کرد، به مشکلات و درد دل آن ها رسيدگي کرده، خواسته هايشان را انجام دهد. وي فردي مذهبي و مقيد بود. براي خانواده ي خود نيز همسري فداکار و پدري آرماني به شمار مي آمد.

مردي با خصوصيات انساني والا و شايسته که با تمام وجود به اسلام و ميهن خويش عشق مي ورزيد. سرانجام جان خود را در راه حفظ و بقاي استقلال مملکت در نبردهاي غرب کشور فدا نمود.

خاطره ی همسر از شهید اشراف

به خاطر دارم که روزي به زيارت بارگاه حضرت معصومه(س) رفته بوديم. پس از زيارت به موزه ي آن حضرت رفته، قرآن هاي خطي بسياري را مشاهده کرديم. درحال تماشاي قرآن بوديم که متوجه شدم، شريف، کنجکاوي زيادي از خود نشان مي دهد. به او گفتم: « تو هم مي تواني قرآني خطي بنويسي.»

پس از بازگشت، با توجه به پيش زمينه اي که در ايشان بود، و نيزعلاقه فراوان وي به قرآن کريم، به تهيه و تدارک نوشتن يک جلد قرآن کريم اقدام نمود. درهمان ابتداي نوشتن قرآن به من گفت:« هر وقت نوشتن قرآن تمام شود، عمر من تمام مي شود. » او نوشتن قرآن را در سال 1347 آغاز کرد و در سال 1358 به پايان رساند. اين قرآن هم اکنون با شمشير و لباس هاي او، در موزه شهداي بنياد شهيد موجود است.

شريف به من مي­گفت: « از سال 1347 که شروع به نوشتن قرآن کردم، تا سال 1357 که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. هر مسجدي که ساخته شده، لااقل آجري از آن متعلق به من است .»

خاطره­ی دختر از پدر

دکتر هنگامه اشراف دختر شهيد اشراف از خاطرات با پدر اين چنين مي گويد: وقتي 12-10 سال داشتم، روزي پدرم خاطرات دوران کودکي خود را با اشتياق خاصي براي ما تعريف کرد:
« وقتي 4-3 ساله بودم. روزي مثل عاشورا، مقداري آب از منبعي سرگذر نوشيدم و بدون اراده و يادگيري قبلي، سلامي به ابا عبدالله الحسين(ع) دادم. » پدرم بيان مي­کرد که اين
کار را درحالي انجام داده که تا آن زمان هيچ کس به او ياد نداده بوده و کاملاً ناگهاني اين کلمات بر زبان وي جاري شده است .» حال که من گذري به خاطرات کودکي­ام مي­کنم. اين خاطره نظر مرا جلب مي کند.

شهيد اشراف از همان ابتداي کودکي پيوند قلبي، ذاتي و عرفاني با شهداي کربلا برقرار کرده بود. و حاصل اين اخلاص و ارادت، شهادت وي در عيد قربان 1358 بود. آن چه شخصيت پدرم را از هم قطاران و هم لباسانش ممتاز و برجسته مي کرد، فقط تلاش در زمينه ي رزمي و جنگي و نظامي نبود، بلکه به دليل روحيه خاص و والاي وي بود.

روزي در دوران کودکي،که صبح زود براي رفتن به مدرسه بيدارشده بودم، مشاهده کردم پدرم تعداد زيادي، حدود 80-70جفت کفش زمستاني بچگانه تهيه کرده است. از او پرسيدم اين ها چيست؟ وي پاسخ داد که براي بچه هاي تنها و يتيم تهيه کرده ام. با مشاهده اين اعمال، پدر نزد من مردي بسيار رئوف و مهربان و غم خوار زير دستان جلوه نمود.

همان گونه که خاطرنشان کردم؛ روحيه خاص وي، او را از بسياري مردم ممتاز مي­کرد. در زماني که هم و غم نظام طاغوتي، دامن زدن به رفاه طلبي و استفاده ي هر چه بيشتر از لذايذ دنيا و خوشي­هاي دروغين و زودگذر بود. و فرهنگ دنيا طلبي ترويج مي­شد. و همچنين در سيستم ارتش آن زمان؛ نماز خواندن و مذهبي بودن جرم محسوب مي شد؛ با اين حال وي بسيارمومن و معتقد بود. اعتقاد وي به اسلام، ناشي از عشق و شناخت وي به قرآن کريم، نبي اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع) و اهل بيت(ع) بود.

 

هر وقت نوشتن قرآن تمام شود، عمر من تمام مي شود.

مردی که  می دانست کدامین روز می رود

 

 

 

روحش شاد و یادش

گرامی باد

 

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی زمینی ارتش ( سرلشکر حسن آبشناسان)

زندگینامـه شهیــد حسن آبشناسان

 

درجه:     سرلشکر                      

 نام و نشان:    حسن آبشناسان

تاریخ ولادت:      1315                 

 محل ولادت:   تهران

تاریخ شهادت:   ۸/۷/۱۳۶۴

محل شهادت:   غرب ایران (سرسول)

زندگینامه

شهيد بزرگوار در سال 1315 در تهران و در خانواده‌اي مذهبي چشم به جهان گشود. در دوران طفوليت و نوجواني با اسلام و احكام نوراني آن آشنا شده و با قرآن مجيد و نهج­البلاغه انس و خويي پيدا كرده و در حد توان تكاليف شرعي خود را انجام مي‌دادند.

پس از طي دوره متوسطه و كسب مدرک ديپلم، در سال 1336 به دانشگاه افسري وارد شده  و در سال 1339 با درجه ستوان دومي فارغ التحصيل می شود. و دوره مقدماتي را درسال 1340 به پايان رساندند.

اولين دوره رنجر را كه در ايران تشكيل شد، طي نموده و تا سال 1356 دوره‌هاي عالي ستاد فرماندهي را طي نمود. و در اين ميان نيز دوره‌هاي چتر بازي و تكاوري را در داخل و خارج از كشور طي كرد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي با توجه به زمينه عالي اسلامي، جنگ‌هاي چريكي را به برادران بسيجي، سپاهی و ارتشيان همرزم خود آموزش داده، كه در كردستان قبل از جنگ تحميلي و در تمام مناطق عملياتي بعد از جنگ، بسياري از شاگردان با اخلاص ايشان با ايثارگريهاي بسيار زياد خود افتخار آفريده و به دشمن كافر بعثي فهماندند كه در اين مملكت جاي تاخت و تاز آنها نيست.

جنگ تحمیلی

وي از اولين روزهاي جنگ تحميلي به منطقه جنوب اعزام شد. و موفقيت­هاي بسياري در جنگ­هاي نامنظم كسب و اولين اسراي اعراقي را به اسارت گرفت. چندي بعد در عملياتي از ناحيه كتف مجروح شد؛ ولي براي مداوا در بهداري توقف نكرد. و از آن به بعد اهالي دشت عباس به او لقب شیر صحرا را دادند. ايشان بعلت همين فداكاري و زحمت­ها به فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهداء منصوب گرديد. و با اتحاد صميمانه ارتش و سپاه به پيروزي­هاي چشم­گيري نائل شد. كه پيام تاريخي امام براي رزمندگان قرارگاه را در پي داشت. آخرين سمت آن شهيد بزرگوار فرماندهي لشگر 23 نيروي مخصوص بود كه قريب به چهار ماه طول كشيد.

پدر شهيد در خصوص فرزندش چنین مي‌گويد:

 پسر من بسيار خوب و سربزير و مسلمان و متدين بود. و نمازش را هميشه سروقت بجا مي‌آورد. بعد از گرفتن ديپلم به دانشكده افسري رفت. او هميشه صبور بود و نظرش اين بود كه بايد به ديگران كمك كرد. و بعد از انقلاب هميشه مي‌گفت: مانسبت به اسلام دين داريم. وظيفه ما است كه به اسلام و جامعه خدمت كنيم. و هميشه بفرزندانش هم سفارش مي‌كرد، شما بايد در راه خدا باشيد و براي خدا كار كنيد. و در آن جهت حركت كنيد. و هميشه دنبال كمك كردن و كار خير برويد، و بالاخره هم در همين راه شهيد شد و به آرزوي خودش رسيد. 

همسر شهيد چنین مي‌گويد:

در مورد خصوصيات اخلاقي اين شهيد بزرگوار فقط چند كلمه صحبت مي‌كنم. روي يكي از دفترچه‌هاي يادداشت خودش كه براي ما آوردند، خواندم كه نوشته‌بود. در ميدان نبرد اضافه بر دانش  و معلومات، جسارت­ها و لياقت­ها و ابتكارات در فرماندهي لازم است. و واقعاً اين صفات فرماندهي را ايشان داشتند. و كاملاً به آنها عمل مي‌كردند و در قسمت ديگر نوشته بود؛ كه نه مرگ آنقدر ترسناك است و نه زندگي اينقدر شيرين كه انسان افتخار و شرافت را فداي آن سازد. و در ادامه نوشته بود؛ مرگ با افتخار، بر زندگي ننگين ترجيح دارد. هرگز در اين دنيا هراس نداشته باشيد. و تمام اين نوشته‌ها را از سخنان حضرت علي و ائمه اطهار مي‌نوشتند.

دست نوشته شهيد: 

خواب ديدم كه در روي زمين راه نمي‌روم؛ تقريباً پرواز مي‌كنم. اما پروازم اوج ندارد. تقريباً دو سه متري زمين بود. مانعي در جلوي پرشم وجود آمد. كه با گفتن يا علي اوج گرفتم و از مانع عبور كردم و به پرواز ادامه دادم. 15/6/63

از زبان مادر شهيد:

پسر من خيلي خوب و مهربان و با خدا بود. و يادم هست از بچگي علاقه شديدي به اسلام و اجراي دستورات الهي داشت. و نماز مي‌خواند؛ و روزه مي‌گرفت؛ و بديگران كمك مي‌كرد.

از بچگي هميشه پرچمدار اسلام بود. و هر كجا كه روضه خواني بود؛ سينه زني بود؛ اول او بود و هميشه به او مي‌گفتم مادرجان، پرچمداري خطرناك است. ولي او مي‌گفت: مادر خدا نگهدار من است. در عمليات مختلفي شركت كرد و  واقعاً هم خدا نگهدار او بود. تا اين اواخر كه به آرزوي خودش رسيد و پيامم به مادران شهيد اين است كه اگر فرزندانشان شهيد شدند؛ ناراحت نباشند. بخاطر خدا بايد صبر كنند. بچه‌ هاي ما شهيد هستند؛ و ما بخاطر خدا آنها را داديم؛ نبايد ناراحت باشيم و بايد صبر كنيم.

فرزند از پدر مي‌گويد :

 در مورد آن مسائلي كه از اول ما خودمان را شناختيم و كم كم به اخلاق بارز و نيكوي ايشان پي‌برديم، صحبت كنم. و در مورد مسائل مختلفي كه هميشه به من مي‌گفتند. و همچنين ازجمله نوشته‌هايي كه در يادداشت­ها، برايمان از او باقي مانده است.

پدرم اولين دوره رنجر را در ايران ديده بودند و كليه دوره‌هاي رزمي را با موفقيت به پايان رسانده بودند. با اين‌حال تمام كتاب­هایي كه در مورد جنگ بود، مطالعه كرده بودند. حتي جنگ‌هاي ســايركشو‌رها را، به­ خصوص تاريخ جنگ‌هاي صدر اسلام را هميشه مطالعه مي‌كردند. و از فرامين و صحبت‌هاي پيامبر اكرم(ص) و حضرت علي(ع) در جنگ‌ها درس مي‌گرفتند. و رشته خود ايشان جنگ‌هاي نامنظم بود. و متخصص در عمليات كوهستان بودند. از شروع جنگ در جبهه جنوب و سپس به جبهه‌هاي غرب رفتند و در پاكسازي­هاي زيادي با شهيد بروجردي همراه بودند. بطوري كه با شهيد بروجردي پيمان اخوت و برادري بسته بودند و شهادت شهيد بروجردي اثر زيادي روي پدرم گذاشته بود.

سخناني از دوست همسنگر در مورد شهيد :

... بعد از يكي و دو هفته كه با تمام وسايل انفرادي ما را از اينجا به آنجا مي‌بردند. ما از دست ايشان عصباني شده بودیم. اما بعدها ما با طرز رفتار و مرام ايشان خوي و انس گرفتيم. و ايشان عدالت را با زيردستان خود به نحو احسن رعايت مي‌نمودند. و بعدها كه ما اين شخصيت را شناختيم، بيشتر و بيشتر به او علاقه پيدا كرديم.

ايشان نظم خاصي چه در حيطه نظامي و چه در حيطه شخصي داشتند. و اين نظم زبانزد همرزمان او بود. ما به خانه ايشان رفته بوديم، ديديم تمام برنامه‌هاي درسي فرزندانشان را از روي نهج البلاغه و قرآن تنظيم كرده بود.

خاطرات دوستان :

تيمسار آراسته شبي را به خاطر دارد كه شهيد آبشناسان خاضعانه از اينكه خداوند قادر و توانا او را در انجام عمليات­هاي متعدد دشمن شكن به پيروزي رسانده، به درگاه احديت شكرگزاري مي‌نمايد. و خاشعانه از خداوند مي‌خواهد كه او را به جوار خويش فرا خواند. تا اينكه فرداي همان شب يعني در تاريخ 8/7/64 حضرت باري تعالي دعاي بنده خاص خود را اجابت كرد و او به لقاءالله پيوست.

نحوه شهادت

در منطقه عملياتي شمال غرب كشور در حالي كه يكي از گردان­هاي عمل كننده را هدايت مي‌كرد. با اصابت تركش توپ زخمي و ساعت 11 روز 8/7/64 در منطقه سرسول به فيض شهادت نائل آمد و به لقاءالله پيوست.

براي آنكه مرگ ندارد

به نام خداي شهيدان كه فرمود شهيد بي‌مرگ است و به پاس خون شهيدان كه قلب گرمشان در آسمان شهر به خون نشست بگذار كه همت والايشان را بستائيم و غيرت و تقوايشان را شايد كه روز مرگي‌مان را از تن به زدائيم.

روحش شاد و یادش

گرامی باد

 

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی هوایی ارتش (شهید سرلشکر خلبان یاسینی)

زندگینامـه شهیــد سیدعلیرضا یاسینی

 

درجه:     سرلشکر خلبان                       

 نام و نشان:    سید علیرضا یاسینی

تاریخ ولادت:      1330                 

 محل ولادت:    آبادان

تاریخ شهادت:   1373

   محل شهادت:   اصفهان

شرحی بر زندگی

در تاريخ 15 فروردين ماه 1330 خداوند فرزندی را به خانواده ياسيني بخشيد. نام او را «سيدعليرضا» گذاشتند.

عليرضا تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان مهرگان آبادان با موفقيت سپري كرد و درحالي كه خانواده اش در فقر و تنگدستي بسر مي بردند، تحصيلات متوسطه خود را با سختي در دبيرستان دكتر فلاح آبادن به پايان رسانيد.

باتوجه به علاقه شديدي كه به خلباني داشت، در سال 1348 وارد دانشكده خلباني نيروي هوايي شد و پس از گذراندان دوران مقدماتي پرواز با هواپيماهاي تي 33، به منظور گذراندن دوره تكميلي خلباني و پرواز با هواپيماهاي پيشرفته شكاري، به آمريكا اعزام شد. در مدت حضور در آمريكا دوره هاي آموزش پيشرفته خلباني را ابتدا با پرواز با هواپيماي تي 37 و سپس با پرواز با هواپيماي پيشرفته اف 4 با موفقيت كامل به پايان رسانيد و موفق به اخذ كارنامه خلباني با هواپيماي فانتوم گرديد.

پس از بازگشت به ايران، عليرضا با درجه ستوان دومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد.

انقلاب اسلامي

سال 1357 با اوج گيري حركت انقلابي مردم، شهيد ياسيني هم عليرغم فشارهاي همه جانبه رژيم، با پخش اعلاميه در بين پرسنل متعهد دست به افشاگري زد و جزو خلباناني بود كه با انتقال هواپيماهاي اين پايگاه به پايگاه چابهار، مخالفت كرد. زيرا طبق اطلاعاتي كه به پايگاه بوشهر رسيده بود، قرار بود اگر اوضاع كشور بدتر شد هواپيماها به روي ناوهاي آمريكايي انتقال پيدا كنند كه تعدادي از خلبانان شجاع اين پايگاه از جمله شهيد ياسيني و شهيد طالب مهر با عنوان كردن اين نكته كه اين هواپيماها اموال بيت المال است، از اين كار سرپيچي كردند كه در نهايت هم با مقاومت خلبانان اين طرح منتفي شد.

با پيروزي انقلاب اسلامي و خروج مستشاران خارجي از كشور، پرسنل متعهد نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران توانايي هاي خود را بروز دادند و نشان دادند كه از چه استعداد و نيروي علمي و عملي بالايي برخوردار هستند.

دفاع مقدس

سرانجام 31 شهريور سال 1359 ساعت 45/13 دقيقه بعدازظهر، نيروي هوايي عراق با حمله همه جانبه به پايگاه هاي هوايي ايران، جنگ را آغاز نمود و اكثر پايگاه هاي هوايي ايران را بمباران كرد كه خوشبختانه خسارت وارده به آن شكل كه عراق فكر مي كرد، نبود.

در آن زمان شهيد ياسيني در پايگاه هوايي بوشهر مشغول به خدمت بود. شهيد ياسيني بلافاصله بعد از اين ماجرا، با مراجعه به گردان پرواز پايگاه به همراه تني چند از خلبانان اين پايگاه، مشغول طرح ريزي يك پاسخ مناسب مي شوند و در بعداز ظهر همين روز شهيد ياسيني به همراه تعدادي از خلبانان تيزپرواز پايگاه ششم شكاري، پاسخي دندان شكن به عراق مي دهند تا آنها متوجه اين نكته شوند كه نيروي هوايي ايران هميشه يك نيروي قدرتمند است.

در روز اول جنگ (يكم مهرماه 1359) با توجه به دستوري كه از قبل براي انجام عملياتي گسترده داده شده بود، تعداد زيادي جنگنده بمب افكن اف 4 از پايگاه ششم شكاري به پرواز در مي آيند. شهيد ياسيني به همراه سرتيپ خلبان مسعود اقدام هدايت يكي از فانتوم ها شركت كننده در اين عمليات را برعهده مي گيرد. آنها در اين عمليات در آسمان شهر بغداد با مانورهايي زيبا، هواپيما را از لابه لاي ساختمان ها عبور مي دادند. روز بعد خبرنگاران خارجي گزارش دادند كه خلبانان ايراني با مهارت خاصي هواپيما را از بين ساختمان ها عبور مي دادند.

در تاريخ هفتم آذر سال 1359 شهيد ياسيني به همراه شهيدان بزرگوار سرلشكر خلبان شهيد عباس دوران، سرلشكر خلبان شهيد حسين خلتعبري و سرگرد خلبان شهيد حسن طالب مهر، در عملياتي مشترك با نيروي دريايي ارتش جمهوري اسلامي ايران به نام عمليات مرواريد، توانستند نيروي دريايي عراق را نابود كنند. در اين عمليات بزرگ، شهيد ياسيني به تنهايي 8 سورتي پرواز داشت.

جنگ، بيشتر از آن چيزي كه پيش بيني مي شد ادامه پيدا كرد و در طول اين مدت شهيد ياسيني حتي در موقعي كه به سمت فرماندهي پايگاه هم منصوب شد، در انجام عمليات برون مرزي پيش قدم بود. در طول مدت دفاع مقدس، وي بيش از 90 پرواز عمقي به خاك عراق داشت كه اين تعداد عمليات برون مرزي او بود، و ماموريت هاي بسياري در جبهه ها جنوب و بر روي نيروهاي دشمن نيز انجام داد به طوري كه بعد از تيمسار محققي با 2759 ساعت پرواز با هواپيماي فانتوم بيشترين پرواز را با اين هواپيما داشت.

پرواز عشق او بود. (به نقل از سرتيپ خلبان روح الدين ابوطالبي)

زماني كه در بوشهر با ايشان همكار شدم بخش اعظم پروازهاي جنگي اش را انجام داده بود.

هر چند اوصاف او را از زبان دوستان شنيده بودم و به عشق و علاقۀ وصف ناپذيرش نسبت به پرواز آشنا بودم ولي در مدتي كه تا پايان جنگ باقي مانده بود خود ديدم كه چگونه عاشقانه پروازهاي جنگي را انجام مي داد. خلباني شجاع و نترس بود كه از هيچ مأموريتي، هراس به دل راه نمي داد.

هنگام عمليات چنان خونسرد بود كه گويي پروازي معمولي انجام مي دهد. به همين دليل در دوستان اين باور به وجود آمده بود كه هيچ گاه ياسيني مورد هدف قرار نخواهد گرفت.

هرچند پروازهاي زيادي انجام داده بود؛ اما هرگز نشد كه از زبان خودش درباره مأموريتهايش سخني بشنوم و يا اينكه از تعداد و چگونگي مأموريتهايش صحبت كند. اواخر جنگ بود كه به عنوان معاون عمليات پايگاه بوشهر برنامه ريزي كرده بودم تا پروازهايي را در منطقۀ فاو انجام بدهيم. عراق براي باز پس گيري فاو دست به عمليات گسترده اي زده بود. هدف از اين پروازها زدن عقبۀ دشمن و نيروهاي كمكي آنان بود تا بلكه بتوانيم در پناه بمباران هاي مكرر نيروهاي خودي را سالم برگردانيم تا اسير نشوند. يكي از خلبانان را در برنامه پروازي قرار دادم و پس از آن به ترتيب خلبانان بعدي را تعيين كرده بودم. حدود 10 دقيقه مانده به شروع نخستين پرواز شهيد ياسيني كه در آن موقع فرمانده پايگاه بود در حالي كه خود را به چتر و كلاه مجهز كرده بود وارد «آلرت» شد.

رو به من كرد و گفت: كي نوبت ماست؟ گفتم: براي پرواز شما برنامه ريزي نشده مگر اينكه دستور بفرماييد! در حالي كه مي خنديد، گفت: بريم استارت بزنيم هواپيما را ببنيم بلديم يا يادمان رفته. اصرار ما براي جلوگيري از پرواز ايشان مؤثر نيفتاد و به طرف نخستين هواپيما كه آماده براي پرواز بود، رفت و در چشم به هم زدني درون كابين قرار گرفت. اين عمل وي باعث روحيه گرفتن ساير دوستان پروازي شد. به گونه اي كه براي رفتن به مأموريت از هم سبقت مي گرفتنـــد. در آن روز هر 10 دقيقه يك بار تعــدادي از هواپيمـاها روانه منطقه مي كرديم. شهيد ياسيني در آن روز دوبار مأموريت جنگي انجام داد.

رشادت

شهيد ياسيني مهارت خاصي در هدايت هواپيماي اف-4 داشت. در يكي از ماموريت ها هواپيماي وي در هنگام بازگشت از عملياتي برون مرزي مورد تعقيب يك فروند ميگ 23 عراقي قرار مي گيرد كه در اروندرود مورد اصابت موشك قرار مي گيرد.

 به محض برخورد، سيستم اجكت خلبان خود به خود فعال مي شود و خلبان اجكت مي كند ولي شهيد سرلشكر ياسيني كه به عنوان افسر كابين عقب در اين پرواز بود، با مهارت خاصي هواپيما را درحالي كه تقريباً سيستم هيدروليك خود را از دست داده بود، در پايگاه ششم به زمين مي نشاند.

در يكي ديگر از عمليات ها، وي از پايگاه ششم شكاري براي زدن هدفي در عراق به پرواز درمي آيد و بعد از عبور از اروند رود، در محدوده خورموسي با ارتفاع پايين و با سرعت بالا درحال پرواز بود كه ناگهان هواپيما با يك دسته پرندگان برخورد مي كند. در اين هنگام به دليل شكستن كانپه كابين جلو، شهيد ياسيني بيهوش مي شود. سرتيپ اقدام كه به عنوان كمك در اين پرواز بود، بعد از چند لحظه بيهوشي حالت عادي پيدا كرده و به تصور اين كه ياسيني اجكت كرده، سعي در بازگردادندن جنگنده مي كند؛ ولي به دليل مشكلاتي كه در سيستم ناوبري بوجود آمده بود، راه خود را گم مي كنند. بعد از دقايقي كه با نااميدي درحال گشتن به دنبال راه بودند، ناگهان صداي دلنشيني را كه اكثر خلبان هاي فانتوم با آن آشنا بودند، از طريق راديوي هواپيما مي شنوند و اين صداي شهيد سرهنگ خلبان هاشم آل آقا بود كه بعد از تماس راديويي از طريق ايشان، اعلام مي شود كه ياسيني اجكت نكرده و فقط چترش باز شده و بر روي صندلي مي باشد.

 آل آقا جلوتر حركت مي كند و اقدام با كمك شهيد آل آقا، راه پايگاه را پيش مي گيرد در اين هنگام شهيد ياسيني به هوش مي آيد و درحالي كه تمام صورت او آغشته به خون بود، به دليل ديد بهتر تصميم مي گيرد تا هدايت هواپيما را بعهده بگيرد و درحالي كه مجروح بود، هواپيما را به سلامت در پايگاه بوشهر به زمين مي نشاند.

جانبازي و مسئوليت پذيري

شهيد ياسيني به علت ايجكت از هواپيما داشتتند از ناحيه كمر و دست مجروح و جانباز 55 درصد بودند، ولي هيچ گاه درد كمر و مسئوليت هاي فراواني كه داشت مانع از پروازهاي جنگي او نمي شد.

شهيد ياسيني عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپيما از جمله اف- 4، اف -5، ميگ 29، سوخو 24 و پي اف3 پرواز كرد كه از اين حيث، از خود يك ركورد بجاي گذاشت ولي هواپيماي محبوب شهيد ياسيني، اف- 4 (فانتوم ) بود.

ياسيني تا زمان شهادت با اين كه به عنوان يكي از فرماندهان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي بود و تمام فعاليت هاي ستادي را انجام مي داد در كنار آن به عنوان يكي از استادان خلبان مشغول آموزش دانشجويان خلباني بود.

مسئوليت هاي شهيد ياسيني

اين شهيد بزرگوار در طول دوران حيات خود بجز اين كه همواره به عنوان افسر خلبان كابين جلو اف -4 خدمت مي كرد، مسئوليت هاي فرواني هم داشتند كه از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد :

- فرمانده عمليات پايگاه سوم شكاري همدان

- فرمانده پايگاه هاي شكاري همدان و چابهار از سال هاي 1363 تا 1365

- افسر هماهنگ كننده آموزش خلبانان ايراني در پاكستان در سال 1364

- فرمانده پايگاه ششم شكاري بوشهر در سال 1367

- مديريت جنگ الكترونيك و معاون عملياتي نهاجا (اواخر سال 1369)

- فرمانده منطقه هوايي شيراز در سال 1371

- معاون هماهنگ كننده و رئيس ستاد نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي از 10/10/1372 تا زمان شهادت

لازم به ذكر است كه پروازهاي متعدد جنگي او در نيمه دوم سال 1359 و نيمه اول سال 1360، دو سال ارشديت برايش به ثبت رسانيد و درجه نظامي اش از سرواني به سرگردي ارتقاء يافت.

همچنين شهيد ياسيني 7 مورد تشويق در دستور، 5 مورد ارشديت جمعي به مدت 60 ماه و اعطاء 2 مورد نشان درجه 2 فتح(از دست مقام معظم رهبري) در دوران حضور درخشانش در صحنه هاي سرنوشت ساز جنگ تحميلي دريافت نمودند.

شهادت و پرواز ابدي

در تاريخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپيماي جت استار حامل فرماندهان ارشد نيروي هوايي، (شهيد منصور ستاري، شهيد ياسيني و شهيد مصطفي اردستاني) از تهران به سمت كيش پرواز كرد تا فرماندهان در جلسه شوراي هماهنگي نيروي هوايي در كيش شركت كنند. بعداز ظهر قرار مي شود كه هواپيما قبل از عظيمت به تهران، در پايگاه هوايي اصفهان توقفي كوتاه نمايد. بعد از بازديدي كوتاه از اين پايگاه، هواپيما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران مي شود و پس از دقايقي هواپيما به پرواز درمي آيد.

 ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوي خلبان اعلام مي شود كه به علت بازشدن پنجره كابين خلبان، هواپيما مجبور به فرود اضطراري مي باشد. لحظاتي بعد هواپيما در حال گردش براي نشستن بر روي باند در 64 كيلومتري جنوب پايگاه اصفهان، سقوط مي كند و چراغ زندگي سيد علي رضا ياسيني براي هميشه خاموش مي شود و او به درجه رفيع شهادت نائل مي آيد.

شهيد ياسيني در زمان شهادت 43 سال داشت و از وي سه فرزند پسر و يك دختر به يادگار مانده ولي ياد و خاطره دلاوري ها و رشادت هايش، هيچگاه از ذهن مردم ايران و  پرسنل نيروي هوايي ارتش، پاك نخواهد شد.

لازم به ذكر است كه خانواده ياسيني يك شهيد و يك جانباز را نيز تقديم انقلاب، اسلامي و ايران اسلامي نموده است. شهيد رضا ياسيني كه در سن 17 سالگي در تنگه چزابه به شهادت رسيد و عباس ياسيني كه جانباز قطع عضو مي باشند.

سخنان مقام معظم رهبری در خصوص شهید بزرگوار

مقام معظم رهبري در مراسم اين شهيد بزرگوار در وصف او فرمودند:

فقدان بزرگي بود؛ نه فقط براي شما براي من هم اين طور بود. ولي خب چاره اي نيست بايد تحمل كرد. شهيد ياسيني مردي مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صميمي بود و خود همين ها موجب شده بود كه به ايشان اميدوار باشم. در اين حوادث سخت است كه جوهر ما آشكار مي شود و نيروها و توانايي هاي دروني ما آشكار مي شود.

مقام معظم رهبري در جمع خانواده اين عزيز نيز فرمودند:

من به شهيد ياسيني خيلي اميدوار بودم من همين حالا به ايشان (سرتيپ بقايي فرمانده سابق نيروي هوايي ارتش) مي گفتم خيلي به اين جوان اميد داشتم براي آينده، ولي حالا خداوند متعال اين جوري مقدر كرده بود، چاره اي نيست بايد تحمل كرد و اين تقديرات الهي است.


 

وصیت نامه شهید

من يك خلبان هستم. سال ها از بيت المال برايم هزينه كرده اند تا به اينجا رسيده ام. حال وظيفه دارم كه دينم را ادا كنم. مگر نه اينكه همواره آرزو كرده ايم كه اي كاش در واقعه عاشورا مي بوديم و فرزند زهرا(س) را ياري مي كرديم؟

اكنون زمان آن فرا رسيده و همگان مكلفيم كه براي لحظه اي روح خدا را تنها نگذاريم. بنابرين از من انتظار نداشته باشيد كه بيش از اين در كنارتان باشم.

به يقين اجر شما نيز كه به تربيت فرزندان و امور خانه همت مي گماريد و زمينه را براي حضور بيشتر ما در صحنه فراهم مي كنيد نزد خدا محفوظ خواهد بود.

 

روحش شاد و یادش

گرامی باد

 

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی هوایی ارتش (شهید سرلشکر خلبان حسین لشکری)

زندگینامـه شهیــد حسین لشکری

 

درجه:     سرلشکر خلبان                        

 نام و نشان:    حسین لشکری

تاریخ ولادت:      1331                 

 محل ولادت:    قزوین (روستای ضیاء آباد)

تاریخ شهادت:   1388

 محل شهادت:   تهران ( بیمارستان لاله)

شرحی بر زندگی

در20 اسفند 1331 در روستای ضیاآباد قزوین خداوند پسری به خانواده لشکری اهدا کرد که نام او را حسین گذاشتند. او دوره تحصیلات ابتدائی را در زادگاهش به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به قزوین رفت. در سال 1350 پس از اخذ دیپلم برای انجام خدمت سربازی به لشکر 77 خراسان اعزام شد. همان موقع با درجه گروهبانسومی در رزمایش مشترکی که بین نیروی زمینی و هوایی انجام می گرفت؛ حضور یافت. و با خلبانان شرکت کننده در رزمایش آشنا گردید. پس از آن شور و شوق فراوانی به حرفه خلبانی در وی ایجاد شد. به طوری که پس از پایان دوره سربازی، در آزمون دانشکده خلبانی شرکت کرد و پس از قبولی به استخدام نیروی هوایی درآمد. در سال 1354 پس ازگذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا اعزام شد و با درجه ستواندومی به ایران بازگشت. و به عنوان خلبان هواپیمای شکاری اف-5 مشغول به خدمت شد.

فراخوانی به دزفول از زبان شهید

شهریورماه 59 بود که برای چیدن انگور و کمک به پدرم به روستایمان در قزوین رفته بودم. همسرم که در تهران بود؛ تماس گرفت و گفت: تلگرافی از پایگاه هوایی دزفول برایش آمده. به تهران برگشتم. وقتی تلگراف را مطالعه کردم متوجه شدم که بر اثر شدت حملات عراق به مرزهای جنوب و غرب کشور، پایگاه دزفول به حالت آماده باش قرار گرفته است. همسر و فرزندم را بعلت گرمای دزفول در تهران نزد پدر و مادرش گذاشتم و راهی دزفول شدم.

آخرین عملیات

بیست و شش روز از شهریور 1359 گذشته بود که صدام، در جلسة مجمع ملی عراق، قرارداد 1975 الجزایر را پاره کرد و هشدار داد که ایران حق کشتی رانی در اروند را ندارد و عراق با تمام توان نظامی خود، در برابر ایران خواهد ایستاد. در همان روز هم ارتش عراق به نقاط مختلف مرزی ایران حمله کرد.

حسین لشگری، همان روز به فرمانده پیشنهاد انجام ماموریت داد و قرار شد فردا برای پاسخ گویی به تجاوزات عراق، تانک ها و توپخانة دشمن را که در منطقة زرباتیه شناسایی شده بود، منهدم کنند.

شرح عملیات از زبان شهید: از روز شنبه که وارد پایگاه شدم تا روز پنج شنبه که آن اتفاق افتاد جمعاً دوازده پرواز در مرز ارتش بعث عراق انجام داده بودم و در آن روز قرار بود سیزدهمین پرواز را انجام دهم. این ماموریت را داوطلبانه انجام دادم، با این که چنین ماموریت های حساسی را معمولاً رده های بالاتر مثل سرهنگ یا سرگرد هوایی انجـــام می دادند، اما من خیلی اصرار کردم تا توانستم اجازه این ماموریت ها را بگیرم، چون این برای من یک غرور ملی و دینی بود، که بتوانم به سهم خودم جواب دشمن را بدهم. به فاصله چند دقیقه بعد از گروه ما، یک گروه و بلافاصله بعد از آن هم گروه دیگری ماموریت پروازی به نزدیکی های همان منطقه را داشتند. با این حال جلسه توجیه عملیاتی ما به دلیل عدم آشنایی لیدر پروازی به منطقه چند دقیقه بیشتر به طول انجامید و ما هم که گروه یکم بودیم بعد از دو گروه دیگر پرواز را آغاز کردیم و این یعنی هوشیاری دشمن و کسب آمادگی لازم برای دفاع.

زاویه مخصوص راکت را به هواپیما دادم و نشان دهنده مخصوص را روی هدف تنظیم کردم اما ناگهان هواپیما تکان شدیدی خورد و فرمان کنترل خود را از دست داد. مضطرب شده بودم. نمی دانستم که چه بر سر هواپیما آمده است. ولی فوراً بر خود مسلط شده و سعی کردم  هواپیما را که در حال پایین رفتن بود کنترل کنم.

چراغ هشداردهندة موتور مرتب خاموش و روشن می شد. شاسی پرتاب راکت ها را رها کردم. در یک آن 76 راکت روی هدف ریخته شد و جهنمی از آتش زیر پایم ایجاد کــرد. می دانستم با وضعی که هواپیما دارد، قادر به بازگشت نیستم. دست راستم را به سمت دکمه ایجکت بردم. دماغ هواپیما در حالت شیرجه بود و هر لحظه زمین جلوی چشمانم بزرگ و بزرگ تر می شد. تصمیم نهایی را گرفتم و با گفتن شهادتین دستة ایجکت را کشیدم. 980 کیلومتر در ساعت! زنده ماندنم شبیه یک معجزه بود، چون در این سرعت و در ارتفاع هشت هزار پایی، پریدن از هواپیما تقریبا به معنای خودکشی بود، ولی وقتی دیدم هواپیما آتش گرفته، چاره ای نداشتم جز اینکه بپرم. ستون فقراتم آسیب دید. ضمن اینکه ضربه محکمی به پشت سرم خورد. موقعی که به زمین خوردم بیهوش شدم.

اسارت

چشم که باز کردم عراقی ها را بالای سرم دیدم. یک افسر عراقی با برخوردی مودبانه به من نزدیک شد و با زبان عربی گفت که قصد دارد دست هایم را ببندد. البته برخوردهای ناشایست هم کم نبود. آرام آرام هوشیاری ام را به دست آوردم و شرایطم را بررسی کردم. عراقی ها اولین اسیرشان را گرفته بودند و با تیراندازی هوایی و هلهله ابراز شادی می کردند. باز بیهوش شدم. وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم. یک دکتر عراقی به انگلیسی به من گفت: تو سالم هستی، ما با اشعه ایکس بدنت را آزمایش کردیم، فقط کوفتگی داری که آن هم خوب می شود.

در مدت اسارتم در زندان های مخابرات، ابوغریب و الرشید زندانی بودم و در نهایت ده سال پایانی را که بعد از زمان پذیرش قطعنامه بود مجدداً به زندان مخابرات بازگشتم. تا مدت طولانی زندان انفرادی بدون همدم و هموطن را در سلول شماره 65 طبقه دوم این زندان طی کردم. در این مدت به جز یک سال و نیم آخر، صلیب سرخ جهانی هم اطلاعی از من نداشت. یک گروه از اسرا که برای مدتی در مخابرات و ابوغریب با من هم سلولی بودند، بعدها خبر زنده بودنم را به خانواده ام رساندند.

آنها قصد بهره برداری تبلیغاتی از من داشتند و سعی می کردند در موقعیت مناسب با معرفی من اعلام کنند که ایران آغازگر جنگ بوده است. به همین دلیل هم، زنده نگه داشتنم از اهمیت ویژه ای برخوردار بود و کوچک ترین اتفــاقات زنــدان من باید به اطلاع صــدام می رسید و از او کسب تکلیف می شــد. در نهایت با تسلیم نشدنم به اجرای خواسته های آن ها و سپس معرفی عراق به عنوان تجاوزگر مقدمات آزادی من فراهم شد.

بازگشت به وطن

در همان روزهای پذیرش قطعنامه، آخرین اسیر ایرانی را دیدم و بعد از آن به تنهایی به مدت ده سال در زندان مخابرات بودم. تا اینکه یک روز از نگهبانی اطلاع دادند که ملاقاتی دارم. تعجب کردم. وقتی که وارد اتاق ملاقات شدم، شخصی برای اولین بار بعد از ده سال با زبان فارسی با من صحبت کرد. از لهجه اش مشخص بود که عرب زبان است و فارسی را یاد گرفته، او معاون وزیر امور خارجه عراق بود و به من اطلاع داد که با توافق به دست آمده با کمیسیون اسرا، تا چند روز دیگر آزاد خواهم شد.

فردای آن روز برای زیارت به کربلا و نجف و سامرا رفتیم و دوباره به زندان بازگشتیم. این بار دیگر داخل زندان نشدم و وسایلم را که از قبل آماده گذاشته بودم برایم آوردند و به سمت ایران و مرز خسروی به راه افتادیم. آن روز با حضور نماینده صلیب سرخ و مسئولان ایرانی از مرز گذشتم و وارد خاک مقدس وطنم ایران شدم. صحنه پرشور و استقبال با شکوهی بود. (17 فروردين 1377)

سخنان امام خامنه ای (مدظله) در خصوص شهید بزرگوار

هیچ کس نمی تواند لحظه های ناراحتی طولانی شما را توصیف کند. همان ثانیه های رنج، همان شب های طولانی، همان تنهایی ها، همان دوری هــا و غـــربت ها، همه آن مصیبت هایی که برای انسان در زندان دشمن وجود دارد، آن اهانت ها، آن تحقیــرها، آن بی خبری ها، آن نگرانی ها و دلهره ها، آن یاد زن و فرزند و پدر و مادر و عزیزان، آن امیدهایی که انسان می بیند کأنّه رفته رفته از افق دیدش کمرنگ و خاموش می شوند و خود این، بزرگ ترین مصیبت هاست. عمل شما پیش خدای متعال محفوظ است. حسنه محفوظ است و خدای متعال، آن حسنه را در قیامت به شما برمی گرداند و آن، هنگامی است که شما از همیشه بیشتر به چنین چیزی نیازمندید.

همه شما، رمز مقاومت و ایستادگی هستید. شما نشان دهنده این حقیقت هستید که رنج ها می گذرد و اجرها می ماند. از همه بیشتر غم و رنج این آقای لشگری بود که ما هر وقت به یاد ایشان می افتادیم، حقیقتاً غمی دلمان را می گرفت. هجده، نوزده سال زمان بلندی است؛ زمان کمی نیست که ایشان در چنگ دشمن بودند و بحمداللَّه صبر و استقامت کردند. عین این ثواب و اجری را که خدای متعال به شما می دهد به کسان شما هم می دهد؛ چون آنها هم خیلی رنج کشیدند، خیلی زجر کشیدند. گاهی می شود آن کسی که خودش در زندان است و از میهن عزیز و خانواده اش دور است، کمتر رنج می کشد، تا کسانی که در انتظار او هستند و جای خالی اش را دائماً می بینند. (رهبر معظم انقلاب)

مقام معظم رهبري او را "سيدالاسرا" خواندند و درجات نظامي وي را به او اعطا كردند

لحظه ی معراج

شهید لشکری دارای 75درصد جانبازی بود. خوردن روزی بیست نوع دارو به خاطر جراحات دوران اسارت و جنگ، زندگی سختی را از نظر جسمی برای او رقم زده بود. سرانجام پس از سالها تحمل رنج و آلام ايام اسارت، روز دوشنبه هجدهم مرداد ماه 1388به دلیل عوارض ناشی از جانبازی در بيمارستان لاله تهران به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

روحش شاد و یادش

گرامی باد

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی هوایی ارتش (شهید سرتیپ فکوری)

زندگینامـه شهیــد  جواد فکوری

 

درجه:     سرتیپ خلبان                       

 نام و نشان:    جواد فکوری

تاریخ ولادت:      1317                 

 محل ولادت:    تبریز

تاریخ شهادت:   1360

محل شهادت:   تهران (کهریزک)

زندگینامه

در یکی از روزهای دی ماه سال 1317 در محله چرنداپ شهر تبریز در یک خانواده مذهبی متولد شد. پدر شهید فردی مذهبی و از کاسب های جزء بود. به دلیل این که کارش رونق نداشت، به همراه خانواده به تهران عزیمت می کند. جواد برای گذراندان دوره تحصیلات ابتدایی وارد مدرسه اقبال می شود. و پس از آن تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان مروی تهران آغاز و در سال 1337 مدرک دیپلم خود را با موفقیت کسب می کند.

فکوری در سال 1338 در کنکور سراسری شرکت کرده و در رشته پزشکی پذیرفته شد، ولی به خاطر علاقه زیادی که به خلبانی داشت، با انصراف دادن از تحصیل در دانشگاه، در مهر ماه همین سال وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز، اولین پرواز مستقل خود را درسال 1339 با هواپیمای تی 33 با موفقیت انجام داد.

فکوری پس گذراندن این دوره، جهت تکمیل آموزش به کشور آمریکا اعزام شد. و پس از یک سال و نیم با 263 ساعت آموزش پرواز، موفق به اخذ گواهینامه خلبانی هواپیمای شکاری بمب افکن اف- 4 شد. پس از بازگشت به ایران، با درجه ستواندومی در پایگاه یکم شکاری مشغول به خدمت شد. پس از مدتی به پایگاه هوایی شیراز منتقل و در گردان تاکتیکی شکاری مشغول به خدمت شد.

او در سال 1343 ازدواج کرد؛ که ثمره این ازدواج 2 فرزند پسر و یک دختر است. در طول این مدت وی به پایگاه های مختلف سفر می کرد. ابتدا پایگاه مهرآباد، سه سال پایگاه همدان،‌ 3 سال در تهران و 8 سال در شیراز خدمت کرد.

دینم را به درجه نمی فروشم:

در مدت حضور در شیراز، فکوری چهار، پنج سال مطالعات گسترده بر ادیان مختلف انجام داد. که این مطالعات باعث گرایش شدید او به اسلام شد. نماز به موقع، قرآن و روزه‌اش ترک نمی‌شد. در آن زمان تیمسار ربیعی فرمانده پایگاه شیراز بود.

یک روز ربیعی در ماه رمضان ساعت 10 صبح، فکوری را برای صرف نوشیدنی به دفترش دعوت کرده بود. فکوری هم که روزه دار بود نرفت. چند روز بعد تیمسار ربیعی همسر ایشان را می بیند و گله می کند. در بازگشت، همسر فکوری به او می گوید: امسال،‌ سال درجه‌ات است. با ربیعی سر ناسازگاری نگذار اما او تأکید می کند، دینم را به درجه و دوره نمی‌فروشم.

فکوری به تدریج با گذراندن دوره های هنر آموزگاری پرواز، تیراندازی هوایی در شب و فرماندهی ستاد، با ساعت پروازی بالا بر روی هواپیمای اف- 4 یکی از بهترین خلبانان این جنگنده تا قبل از پیروزی انقلاب بود.

مسئولیت های عملیات گردان 102 شکاری، گردان یکم شکاری، گردان پرواز کور و عملیات تیپ سوم شکاری، از عمده مسئولیت های جواد فکوری تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود.
در تمام این مدت او اصلاً به مرخصی نمی رفت. که بعد از طی شدن این مراحل تصمیم می­گیرد سه ماه مرخصی بگیرد. در این هنگام او به همراه خانواده برای گذراندن دوره ستاد در آمریکا زندگی می کرد. که انقلاب اسلامی پیروز می شود و در اسفند 57 او به ایران باز می گردد و بعد از سه ماه به تبریز منتقل می شود.

در تبریز وی گرفتار ماجرای جدایی طلبان حزب خلق مسلمان می شود، که بعد از مخالفت با درخواست آنان مبنی بر در اختیار گذاشتن اسحله به این گروه، بعد از مدت زمان اندکی توسط این گروه به گروگان گرفته می شود. که بعد از 48 ساعت توسط شهید اردستانی و تعدادی از پرسنل نیروی هوایی نجات پیدا می کند.

وقتی فکوری آزاد شد، تمام تنش کبود بود،. زخم های عمیقی در پایش به وجود آمده بود. لباس پروازی اش تکه تکه بود. ولی گروگان گیران نتوانسته بودند بر مقاومت او غلبه کنند.
شب هنگام دکتر چمران به منزل او زنگ می زند و خواستار این می شود که هیاتی به تبریز اعزام شود، که فکوری می گوید صلاح نمی دانم زیرا تعدادی از پرسنل پایگاه (که بعداً دستگیر شدند) با آنها هستند و بر روی باند، ضدهوایی کار گذاشته اند و هر هواپیمایی که نزدیک شود آن را هدف قرار می دهند.

در این هنگام فکوری بعد از اقامت سه روزه در تهران به تبریز می رود و با کمک او و پرسنل گروه ضربت و انجمن اسلامی پایگاه، عناصر فریب خورده دستگیر و همه چیز به حالت عادی بر می گردد.

فکوری در تمام دوران خدمتش در ارتش، به عنوان فردی مذهبی و قاطع شناخته می‌شد و به همین علت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم او به ترتیب به عنوان فرمانده پایگاه هوایی تبریز، فرمانده منطقه هوایی مهرآباد، معاونت عملیات نیروی هوایی و به علت جدیت در کار و مسئولیت های محوله، در هفتم خرداد سال 1359 به عنوان فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.

فکوری جزء، بزرگانی بود که پله به پله،‌ نردبان ترقی را طی کرد و وقتی به جایگاه خلبانی و کسوت هدایت جنگنده‌های ایرانی رسید،‌ کمال واقعی را با تمام وجود حس و لمس کرد.
سرتیپ خلبان جواد فکوری، مردی بزرگ و وارسته بود که در برهه ای از زمان پا در رکاب رزم نهاد و با طرح ها و ابتکارات خود ضربه شستی به دشمن نشان داد، که دیگر نامردانه یا دزدانه به حریم مقدس ایران پای نگذارد.

فکوری وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در شرایطی فرمانده این نیرو شد که بعد از کودتای نافرجام نوژه، شیرازه امور از هم پاشیده شده بود. عناصر وابسته، با طرح مسائل انحرافی و شعار انحلال ارتش درصدد آشوب بودند. در این برهه از زمان امام خمینی(ره) که خوب می دانستند، اگر ارتش از بین برود، استقلال ایران به خطر می­افتد. با تمام قدرت از ارتش و فرماندهان آن پشتیبانی کردند و در اطلاعیه هایی از ارتش و نیروی های نظامی حمایت کردند و روحانیت نیز با الهام از سخنان گهربار امام(ره) شروع به تقویت ارتش کردند.

او به دلیل لیاقت، کاردانی، شایستگی و احساس مسئولیت در زمان تصدی پست فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در بیستم شهریور ماه سال 1359 با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع در کابینه شهید رجایی انتخاب شد. البته پس از مدتی مورد تشویق قرار گرفت و به سمت مشاور جانشینی رئیس ستاد مشترک ارتش انتخاب شد.

 

جنگ آغاز می شود:

فکوری به عنوان وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی، مسئولیت سختی در زمان جنگ داشت. به طوری که بعد از شروع جنگ 20 روز فرصت پیدا نکرد به منزل شان سر بزنند.

بعد از حمله نیروی هوایی عراق به ایران، فکوری به فکر جوابی دندان شکن به آنها بود که طی دستوری دو پایگاه هوایی را مامور می کند تا در کم تر از 2 ساعت جوابی دندان شکن به آنها بدهند.

یکی از کارهای گران قدر او، اعزام 140 هواپیمای جنگنده در تاریخ یکم مهر ماه سال1359 پس از اولین حمله هوایی عراق بود.

فکوری به عنوان فرمانده جهت منسجم و هماهنگ کردن نیروها بسیار تلاش می کرد.
این شهید بزرگوار دست به تغییر ساختار بنیادی و ساماندهی در نیروی هوایی زد و هنوز سرگرم سر و سامان دادن اوضاع بود، که ابتدا ماجرای کودتای نوژه و سپس جنگی ناخواسته آغاز شد و به راستی با نگاهی به وضعیت او در آن زمان می توان گفت کم تر فرماندهی رویدادهای سنگین و پرمخاطره ای را که در زمان مسئولیت او حادث شده بود، به خود دیده است.

توطئه آمریکا :

بعد از تسخیر لانه جاسوسی، سندی بدست آمد که در آن نقشه گرافیکی طراحی شده بود که در آن وضعیت نیروی­های نظامی ایران و عراق و نحوه تمرکز نیروی هوایی دو طرف در غرب و جنوب ایران ترسیم شده بود. حتی محورهای عملیاتی نیز با نوک پیکان مشخص شده بود.

نقشه مذکور توسط یکی از عوامل جاسوسی که خود را در پوشش یک چوپان جا زده بود به سفارت آمریکا در عراق ارسال شد. که عراق بعدا از همان نقاط به ایران حمله کرد. در این نقشه یک پایگاه متروکه وجود داشت که کاملاً استتار شده بود، تا در تیررس ایران نباشد (البته این نقشه بدین شکل بعد از حمله عراق کشف شد)

از این فرودگاه حملات زیادی به ایران می شد. پس از کشف این سند، فکـــوری دستور عکسبرداری هوایی از مختصات منطقه مزبور را به صورت محرمانه صادر می کند. که بعد از عکس برداری مشخص شد که در این پایگاه متروکه یک باند فرعی وجود دارد که از آن مخفیانه برای حمله به ایران استفاده می شود.

چند روز بعد از عکس برداری شهید فکوری به صورت کاملاً محرمانه دستور بمباران آن جا را صادر می کند. جنگنده بمب افکن های نیروی هوایی این باند و پایگاه را به شدت بمباران می کنند. شدت خسارات وارده به قدری زیاد بود که تا پایان جنگ هم عراق نتوانست آن جا را بازسازی کند.

ابتکار و خودکفایی در نیروی هوایی :

در آخرین روزهای پاییز سال 1359 جنگ روزهای سخت و بحرانی خود را طی می کرد. دشمن با اتکا به انواع تانک و نفربرهای زرهی، از هیچ گونه جنایتی فروگذار نبود. و در مسیر حرکت خود هر که را می دید به خاک و خون می کشید، بیمار، کودک، پیرزن و پیرمرد برایش هیچ فرقی نمی کرد.

در این بین خلبانان شجاع شکاری و خلبان شجاع هلیکوپترهای کبری در اقداماتی بی سابقه به جنگ های انفرادی با تانک ها می پرداختند.

در این زمان فکوری در این فکر بود که اگر جنگ به همین شکل ادامه پیدا کند باید از تاکتیک ها و روش های جدید برای مقابله استفاده کرد؛ که به وسیله آنها علاوه بر این که دشمن نتواند دست نیروی هوایی را بخواند، بلکه تلفات و ضایعات بیشتری نیز به آن وارد شود.

در این هنگام خلبانان شجاع هلیکوپترهای کبری برای منهدم کردن تانک ها و ادوات دشمن از «موشک تاو» استفاده می­کردند. که به دلیل استفاده زیاد، این موشک درحال اتمام بود و همان طور که گفته شد، به دلیل این که ایران در تحریم تسلیحاتی بود، باید برای این مشکل فکری می شد.

جواد فکوری به عنوان وزیر دفاع در جلسه ای با حضور فرماندهان و کارشناسان نظامی و متخصصین و خلبانان، از آنها خواست که هر چه سریع تر طرحی ارائه کنند که بتوان طی آن موشک هوا به زمین "ماوریک " که بر روی هواپیمای اف- 4 نصب می شد، را برروی هلی کوپتر کبری نیز نصب کنند.

بلافاصله کار آغاز شد ولی این کار بسیار مشکل بود؛ به دلیل این که باید موشکی را که تا آن روز برای هواپیماهای شکاری بود روی هلی کوپتر نصب کنند و برای این کار باید علاوه بر تغییراتی که در لانچر موشک و سیستم آیرودینامیک هلی کوپتر داده می شد، کنسول کنترل اسلحه، مانیتور، پانل کنترل موشک نیز در هلی کوپتر نصب می شد.

به هرحال کار شبانه روزی بر روی یک فروند هلی کوپتر کبری آغاز شد و پس از دو ماه کار بی وقفه اولین نمونه آماده آزمایش شد.

برای آزمایش، هلی کوپتر به منطقه کوشک نصرت انتقال پیدا کرد. هلی کوپتر توسط خلبان روشن شد و بعد از مدتی در آسمان جای گرفت. با شمارش خلبان موشک شلیک شد و با هدف برخورد کرد.

نتایج خارج از پیش بینی ها بود. تخریب موشک بعد از برخورد با هدف عالی بود. فکوری که خود در محل انجام آزمایش حضور داشت طی سخنانی برای حاضرین گفت: امروز یکی از روزهای تاریخی و سرنوشت ساز و نقطعه عطفی در تاریخ جهاد خودکفایی نیروهای مسلح به شمار می آید.

تعمیرات باید در داخل نیروی هوایی انجام شود

با توجه به تحریم تسلیحاتی و همچنین قطع رابطه ایران و آمریکا و بدلیل این که عمده­ترین تامین کننده ادوات و تجهیزات نیروی هوایی تا آن زمان کشور آمریکا بود، نیروی هوایی بشدت دچار کمبود قطعات شده بود. در آن زمان طرحی از سوی تنی چند از فرماندهان به دکتر چمران ارائه شد، که به سبب آن تعمیرات اساسی هواپیما در ایران صورت بگیرد.

با موافقت چمران این طرح طی نامه ای به فکوری اطلاع داده شد. فکوری هم در اولین گام با جذب پرسنل خوشفکر،خلاق، توانمند، پرتلاش و مومن نیروی هوایی با کم ترین امکانات شروع به تشکیل تیم های مخصوص با تخصص های مختلف نمود. و پایه گذار خودکفایی نیروی هوایی شد. این حرکت در کوران جنگ، هنگامی که تعمیرات و نگهداری هواپیما، پدافندی، راداری، سیستم های ارتباطی همگی در نیروی هوایی انجام می شد، نمود بیشتری پیدا کرد.

سیل اتهامات به سوی جواد فکوری

پس از فرار خائنانه بنی صدر، رئیس جمهور معزول و رجوی رهبر سازمان منافقین به وسیله یک فروند هواپیمای 707 نیروی هوایی در سال 1360 از ایران، سیل اتهامات به سوی فکوری سرازیر شد. و تا جایی پیش رفت که منجر به استعفای او از وزارت دفاع و نیروی هوایی شد. البته پس از این ماجرا سرلشکر فلاحی با حکمی از سوی امام خمینی(ره) ایشان را به سمت مشاور ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب کرد.

ولی ماجرا چه بود ؟

نیازهای عملیاتی نیروی هوایی در آن زمان باعث شده بود که هواپیماهای تانکر در شبانه روز در آسمان حضور داشته باشند.

برای یکی از این پروازها "بهزاد معزیگ، خلبانی که شاه را از ایران خارج کرد و با بازگرداندن هواپیمای شاه به ایران چهره قابل قبولی در بین خلبانان داشت، انتخاب شد. او با تهدید کادر پروازی، بنی صدر و رجوی را سوار بر هواپیما می­کند. و به قصد گشت زنی و سوخت رسانی، به پرواز درمی­آید. هواپیما بعد از پرواز مدتی در مسیر تعیین شده بود. و بعد از مدتی سمت خود را تغییر داده و با سرعتی زیاد به سمت غرب حرکت می­کند. بلافاصله هواپیماهای شکاری از فرودگاه مهرآباد به پرواز در می آیند. در این هنگام از سوی رادارهای زمینی مرتب به هواپیمای تانکر اخطار داده می شود، که به مسیر برگردید وگرنه هدف قرار می گیرید. در این زمان فکوری که سراسیمه خود را رسانده است، با حالت عصبانی دستور می دهد که هواپیماهای شکاری که در منطقه پرواز می­کنند، هواپیمای تانکر را تعقیب کنند و پیاپی اخطار بدهند، در صورت عدم بازگشت و تغییر مسیر، توسط هواپیماهای شکاری مورد هدف قرار گیرد و تاکید می کند. حتی اگر در تعقیب و گریز از مرز هم خارج شدند ولی به تعقیب ادامه داده تا هواپیما را سرنگون کنند و اگر خود نیز با کمبود سوخت مواجه شدند هواپیما را ترک کنند.

در این هنگام شکاری های پایگاه همـــدان نیز به پرواز در می آیند که اثری نـــدارد. شکاری­های مهرآباد هم با تانکر حدود 190 مایل فاصله دارند که در این فاصله به هیچ وجه نمی توانستند تانکر را هدف قرار دهند. هواپیما بعد از گذشتن از مرز به فرانسه می رود. و بعد از بازگشت دو نفر از خدمه پروازی، یکی از آنها تاکید می کند، که مرتباً از رادار زمینی به ما اخطار می دادند و ذکر می کردند که اگر ادامه بدهید مورد اصابت موشک قرار می گیرید. در همین زمان هواپیمای جنگنده نیز به ما اخطار داد که اگر برنگردید شما را هدف قرار می­دهم. معزی با هواپیما گردشی کرد ولی چون جنگنده با ما فاصله زیادی داشت و او مطمئن شد که به ما نمی رسد، با سرعت به راه خود ادامه داد و از شمال کشورمان گریخت.

فکوری در هنگام تحویل مسئولیت به فــرمانده بعدی نیروی هوایی، به پرسنل دفتر خود می­گوید : مولا علی(ع) می فرماید: زندگی بی شک به مثابه مسافرخانه ای است که امشب توقف گاه من است و فردا دیگری، دل بستن به امکانات و مقدورات دنیوی چیزی بس عبث و بیهوده است که من هرگز چنین نکردم.

جواد پرواز بی فرود خود را آغاز می کند

شامگاه هفتمین روز مهر ماه سال 1360، بعد از شکسته شدن حصر آبادان به فرمان امام (ره) و توسط رزمندگان اسلام، سرداران تصمیم می گیرند که گزارش فتح و پیروزی را به اطلاع امام خمینی (ره) برسانند.

هواپیمای سی 130 که از تهران برای انتقال مجروحان به اهواز آمده بود، به زمین می نشیند. پس از انتقال مجروحین، خلبان از تیمسار فلاحی می خواهد به دلیل این که می خواهد در اسرع وقت مجروحان را برساند، او و همراهان با پروازی دیگر به تهران بیایند، که فلاحی موافقت می کند.

بعد از انتقال مجروحان به داخل هواپیما، خلبان متوجه می شود که فلاحی، نامجو، فکوری، کلاهدوز و جهان آرا نیز سوار بر هواپیما شده اند.

هواپیما با سرعت 200 نات در ارتفاع 24000 پایی به سمت تهران در حال پرواز است. ناگهان صدای انفجار مهیبی در قسمت راست هواپیما روی می­دهد. در پی این انفجار برق هواپیما قطع می­شود و هواپیما هر 4 موتور خود را از دست می­دهد. فکوری با شنیدن صدای انفجار به کابین خلبان می­رود و علت را جویا می­شود. خلبان علائم کابین را که بر روی صفر بود به فکوری نشان می­دهد. او کابین را ترک می کند و در کنار دیگر فرماندهان می نشیند و قرآن کوچک جیبی خود را باز کرده و شروع به تلاوت قرآن می کند. خلبان در آخرین لحظات از طریق باتری هواپیما با برج مراقبت تماس می گیرد و تاکید می کند. هیچی ندارم، هیچی ندارم.

لحظاتی بعد از مخابره این پیام، هواپیما به سختی با زمین برخورد می کند و بر اثر برخورد، چرخ قسمت راست هواپیما کنده می شود. خلبان و کمک به سختی و از پنجره کوچک کابین خارج می شوند، در این هنگام کپسول اکسیژن کابین منفجر می شود و کابین خلبان را منهدم می کند .

قسمت دم و بال چپ هواپیما آتش می گیرد و درنتیجه آن تمامی مسافرینی که در این قسمت بودند در دم شهید می شوند و حفره ای در کنار هواپیما ایجاد می شود که خلبان و کمک خلبان، موفق می­شوند تعدادی از مسافرین را نجات بدهند.

به دلیل وجود تابوت شهدا در هواپیما و درست بسته نشدن آنها، تعدادی از تابوت ها با مسافرین برخورد کرده و آنها را بیهوش می کنند که این خود باعث سوختن تعدادی در آتش می شوند.

در این هنگام روح بزرگ شهید فکوری پرواز بی فرود خود را آغاز نموده بود. با شهادت فکوری، ارتش ایران یکی از بزرگ ترین تئوریسین های خود را از دست داد. شهید فکوری که خدمات ارزنده ای به ارتش ایران و بخصوص نیروی هوایی کرده بود، سبک بال به سوی معبود شتافت.

ولی نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران تا پایان جنگ هرگز این سخن شهید فکوری را فراموش نکردند.

این جنگ پایانش زمانی است که ما به دنیا اثبات کنیم ملتی هستیم که به زانو در نخواهیم آمد و حاضر هستیم بهای  این تسلیم نشدن را بپردازیم

 

روحش شاد و یادش
گرامی باد

 

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی هوایی ارتش ( شهید سرلشکر ستاری)

زندگینامـه شهیــد منصور ستاری

 

درجه:     سرلشکر خلبان                           

 نام و نشان:    منصور ستاری

تاریخ ولادت:      1327                 

 محل ولادت:   ورامین

تاریخ شهادت:   ۱۴/۱۱/۷۳

   محل شهادت:   اصفهان

زندگینامه

منصور ستاري در سال 1327 در روستاي ولي آباد ورامين ديده به جهان گشود. پدرش، مرحوم « حاج حسن » شاعري فاضل بود؛ كه ديواني از او به نام « ماتمكده عشاق» به يادگار مانده است. منصور ستاري دوران ابتدايي را در مدرسه ولي آباد ورامين و دوران متوسطه را در قريه « پوينك » باقر آباد به پايان رسانيد. وي در طول دوران تحصيل همواره يكي از شاگردان ممتاز كلاس به شمار مي‌رفت.

شهيد بزرگوار پس از اخذ ديپلم متوسطه، در سال 1346 وارد دانشكده افسري شد و پس از پايان دوره ‌دانشكده به درجه ستوان دومي نايل آمد. در سال 1350 جهت طي دوره‌ علمي كنترل رادار به كشور آمريكا اعزام شد. و پس از گذراندن دوره­ای ‌يكساله، در سال 1351 به ايران بازگشت و به عنوان افسر كنترل شكاري نيروي هوايي مشغول به كار شد.

شهيد ستاري در سال 1354 در كنكور سراسري شركت كرد و در رشته برق و الكترونيك پذيرفته شد. تعدادي از واحدهاي دانشگاهي را گذرانده بود كه با پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي، تحصيل را كنار گذاشت و هم­دوش ديگر آحاد مردم به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب پرداخت.

وي افسري مؤمن، متعهد، شجاع، آگاه، تيزهوش و كاردان بود. طرح‌ها و ابتكارهاي زيادي در تجهيز سيستم‌هاي راداري، پدافندي به اجرا گذاشت؛ كه در طول جنگ تحميلي توان نيروي هوايي را در سرنگوني هواپيماهاي متجاوز دشمن دو چندان نمود.

تيمسار ستاري به علت فعاليت­هاي بيش از حدي كه در اجراي طرح‌هاي جنگي از خود نشان داد، درسال 1362 به سمت معاون عمليات فرماندهي پدافند نيروي هوايي منصوب شد. طرح‌ها و برنامه‌هايي كه شهيد ستاري ارائه مي‌داد بسيار منطقي، عملي، كاربردي و مؤثر بود. از اين رو در سال 1364 به عنوان معاونت طرح و برنامه نيروي هوايي برگزيده شد و به علت لياقت و كارداني و شايستگي كه از خود نشان داد، در بهمن ماه سال 1365 با درجه سرهنگي به سمت فرماندهي نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب شد و تا هنگام شهادت عهده دار اين مسئوليت بود.

حادثه 15 خرداد از زبان شهید ستاری

حادثه 15 خرداد که اتفاق افتاد، کلاس هشتم بودم و موقع امتحانهايم بود. محل وقوع حادثه، سر راه مدرسه من بود؛ اما تعطيل بوديم و فقط براي امتحان به مدرسه مي‌رفتيم. در آنجا يکي دو روحاني خيلي خوب براي مردم سخنراني مي‌کنند و پس از آن، مردم به حرکت در مي‌آيند. عمه ما هم که در پيشوا بود، سر و سينه کوبان به خانه آمده بود و به پسرانش – که سه جوان برومند بودند – گفته بود: « اگر به کمک آقاي خميني نرويد شيرم را حلالتان نمي­کنم.» آنها هم بلافاصله کفن مي‌پوشند و به سوي ورامين راه مي‌افتند. کلانتري ورامين در مقابل حرکت مردم مقاومت نکرده بود. آنها مسير را ادامه داده و به باقر آباد رسيده بودند، در روي پل باقر‌آباد نيروهاي نظامي مردم را به گلوله مي‌بندند و حسابي هم آنها را کتک زده بودند. بعد به مردم مي‌گويند که سعي کنيد از جاده عقب برويد، آنهايي که اين را مي‌شنوند، جان سالم به در مي‌برند، و آنها که از جاده خارج مي‌شوند، هدف گلوله قرار مي‌گيرند. تعدادي هم کفن پوش در جلو جمعيت بودند که آنها نيز تيرخورده بودند.

خبر اين حادثه به گوش همه نرسيد. دو سه ‌نفر از مؤمنين آمدند، به من و چند نفر ديگر از هم سن و سال­هايم گفتند که، آنجا را قرق کرده‌اند و نمي‌گذارند کسي برود، شما بچه‌ايد و کاري به کارتان ندارند، برويد و آنجا را نگاه کنيد، ببينيد آيا کسي که زخمي شده باشد، آنجا افتاده يا نه. راه‌آهن به موازات جاده کشيده شده بود و در قسمت شمال و جنوب جاده تا آنجا که به راه آهن مي‌رسيد، زمين­هاي کشاورزي بود. بعد از ريل راه آهن يکي دو تا تپه کوچک بود و باز بيابانهاي زراعتي ناهموار شروع مي‌شد. به ما گفتند: برويد و اين جاها را بگرديد، شايد باز هم کسي مانده باشد. ما رفتيم و برگشتيم؛ يادم مي‌آيد آن منطقه را که گشتم نزديکي‌هاي جاده، خيلي خون ريخته شده بود. بعد کتاب را زير بغل زدم و به حساب اينکه دارم به مدرسه مي‌روم، به ضلع شمالي جاده رفتم. معلوم بود که دو سه روز پيش در آنجا آب افتاده بود و زمين گل شده بود. توي آن گل­ها اين بندگان خدا براي فرار از تير، دويده بودند و جاي پايشان گود افتاده بود و بعضي از آن جاي پاها پر از خون بود.

بعضي جاها معلوم بود که کسي روي گل­ها افتاده و خون زيادي از او رفته است. در فاصله پانزده – بيست متري جاده گودال عميقي وجود داشت که دهانه‌اش بسيار وسيع بود. تعدادي از مردم زخم خورده، داخل آن افتاده بودند. آنجا خون زيادي ريخته شده بود؛ اما از مجروحين اثري نبود. جلو پاسگاه ژاندارمري باقر آباد، سه يا چهار جنازه را ديدم که روي زمين افتاده بودند. شايد آنها را براي اين نگه داشته بودند که به مردم نشان بدهند و رعب و وحشت در دلشان ايجاد کنند.

به هر حال من کسي را نتوانستم پيدا کنم. آمدم و گفتم کسي را آنجا نديدم. يک هفته بعد بود که توانستيم خبري از سلامتي پسر عمه‌هايمان به دست آوريم. از واقعه پانزده خرداد فقط همين را به ياد دارم. آن وقت ما بچه بوديم و حرفي به ما نمي‌زدند. چند سال بعد بود، يک شب يکي از پسرهاي عمه‌مان خانه ما بود ، او همه چيز را برايم گفت. آنجا بود که من از زبان پسر عمه‌ام با شخصيت امام( ره ) و اينکه او چه کرده و چه اهدافي را دنبال مي‌کند، آشنا شدم.

از دانشکده تا فرماندهي (آرزويي که به حقيقت پيوست)

به نقل از تيمسار غلامرضا آقاخاني:

من با شهيد ستاري در دانشکده افسري تحصيل مي‌کردم. ايشان با وجود اينکه يک سال از من جلوتر بودند، اما رابطه نزديک و خوبي با هم داشتيم. به ياد دارم، روزي از طرف مجله ماهنامه ارتش آمده بودند و از دانشجويان سال دوم و سوم سؤال مي‌کردند، سؤالاتي از اين قبيل که چرا به ارتش آمده‌ايد؟ در آينده چه شغلي را مي‌خواهيد در ارتش داشته باشيد؟ و يا هدفتان از رسيدن به اين شغل چيست؟

هر کدام از بچه‌ها چيزي مي‌گفتند، آن زمان در دانشکده جوي حاکم بود که اکثر بچه‌ها مي‌خواستند رسته پياده را انتخاب کنند و به آن «عروس جبهه‌هاي نبرد» مي‌گفتند. ولي شهيد ستاري در پاسخ آن سؤال کننده گفتند: من مي‌خواهم فرمانده نيروي هوايي بشوم!

وقتي گزارشگر علت و انگيزه را از ايشان پرسيد، دقيقاً اين جمله را فرمودند:

اقتدار هر مملکتي در ارتش آن است، و اقتدار هر ارتشي در نيروي هوايي آن.

گزارشگر پرسيد: اگر شما فرمانده نيروي هوايي بشويد چه خواهيد کرد؟

ايشان جواب دادند: نيروي هوايي قدرتمندي را مي‌سازم که هواپيماهايش در داخل مملکت ساخته شود.

تيمسار ستاري، اين حرف­ها را زماني مي‌زدند که نوزده سال بيش نداشتند و اصلاً معلوم نبود که به کدام يک از نيروهاي سه گانه ارتش فرستاده خواهند شد. پس از پايان دوره ‌دانشکده افسري، من و ايشان به نيروي هوايي منتقل شديم.

هفده سال از آن دوران گذشت و سرانجام شهيد ستاري به سبب لياقت­ها و رشادت­هايي که در دوران جنگ از خود نشان دادند به فرماندهي نيروي هوايي منصوب شدند. ايشان تعدادي از بچه‌هاي دوران دانشکده را که مي‌شناختند، احضار کردند و دقيقاً به همان خاطره‌اي که من نقل کردم اشاره فرمودند و گفتند: به خودم قول داده‌ام نيروي هوايي مقتدري در ايران داشته باشيم. روزهاي سخت جنگ است و ما بايد به نحوي تلاش کنيم که ملت قهرمان ايران حضور ما را در صحنه‌هاي نبرد ببينند و دلگرم شوند. بايد بجنبيم، فرصت کوتاه است.
از خصوصيات تيمسار اين بود که در انجام کارها و پروژه‌ها مرتب مي‌گفتند : فرصت کم است، وقت نداريم.

اين براي من يک معما شده بود؛ تا اينکه ايشان به درجه رفيع شهادت نايل آمدند. تازه فهميدم، شايد منظور از اينکه وقت نداريم و فرصت کم است اين باشد که او مي‌دانسته عمر پربارش بيش از چهل و شش بهار نخواهد بود. به همين دليل، عجله زيادي در انجام پروژه‌هايي که شروع مي‌کرد.

ايثار تا پاي جان

به نقل از سرهنگ رشيد قشقايي:

قرارگاه رعد قبل از شروع عمليات خيبر، براي پشتيباني از نيروهاي خودي، سايت موشکي «هاگ» را در منطقه جزاير مجنون مستقر کرده بود.

در يکي از روزها که عمليات، تازه شروع شده بود، به ما اطلاع دادند که عراق، سايت موشکي را بمباران شيميايي کرده است. بلافاصله بنده به اتفاق سرهنگ ستاري که جانشين شهيد بابايي در قرارگاه رعد بود، به طرف سايت حرکت کرديم.

نيم ساعت بعد، به سايت رسيديم. متوجه شديم، خوشبختانه بمباران در حاشيه سايت صورت گرفته و محيط سايت اندکي آلوده شده است. گشتي داخل سايت زديم و چون مشکل خاصي نبود، برگشتيم.

در همان وقت برادران جهاد سازندگي استان زنجان، براي جلوگيري از نفوذ آب به داخل سايت، در حال زدن خاکريز به دور سايت بودند. در ميان آنها پيرمردي که راننده لودر بود، با ديدن ما دستي تکان داد و ما هم به او خسته نباشيد گفتيم. در همين لحظه، توسط توپخانه دشمن مجدداً اطراف سايت مورد اصابت بمب­هاي شيميايي قرار گرفت. من و جناب ستاري بلافاصله ماسک­هاي خود را زديم، ولي متوجه شديم که پيرمرد راننده ماسک نزده است. شهيد ستاري به گمان اينکه پيرمرد متوجه بمب شيميايي نشده، بلافاصله از ماشين پياده شدند و به طرف لودر رفتند. وقتي به پير مرد مي‌رسند، در مي‌يابند که او از بمباران باخبر است، ولي ماسک ندارد. جناب ستاري ماسک خودشان را به او دادند و دستي به سر و صورتش کشيدند، گونه‌هايش را بوسيدند و برگشتند.

به داخل ماشين که آمدند، خواستم ماسکم را به ايشان بدهم اما قبول نکردند و گفتند:
چون شما رانندگي مي‌کنيد، ماسک داشته باشيد بهتر است. سريع برويد ولي عجله نکنيد. هر چه خواست خداوند باشد همان خواهد شد. نزديکي‌هاي قرارگاه که رسيديم، حال جناب ستاري به هم خورد. ايشان را به بهداري اضطراري موجود در حاشيه قرارگاه رساندم و بلافاصله تحت مراقبت‌هاي پزشکي قرار گرفتند و حالشان بهبود يافت.


 

روزهاي سخت جنگ

به نقل از سردار سرلشکر پاسدار محسن رضايي:

اولين روزي که شهيد ستاري را ديدم، دقيقاً به ياد ندارم. آنچه در خاطرم هست، روزهاي آشنايي من با ايشان تقريباً از عمليات­هاي بدر و خيبر، بويژه « فاو » به اين طرف مي‌باشد. وي در اين عمليات­ها که کوران حوادث جنگ بود، همدوش بچه‌هاي بسيجي تلاش مي‌کرد و در لحظه لحظه‌هاي جنگ ، يار و مددکار آنها بود.

عمليات والفجر 8، يکي از صحنه‌هايي بود که شهيد ستاري نهايت ايثار و ابتکار خود را در آن به نمايش گذاشت. ما اين عمليات را با ايده غافلگيري دشمن آغاز کرديم و همه تجهيزات جنگي را در استتار کامل نخل­ها پنهان ساختيم. حتي توپخانه‌هاي ما که از خرمشهر تا خسرو آباد مستقر شده بودند، در استتار کامل قرار داشتند.

شهيد ستاري در اين عمليات، مسئوليت پدافند هوايي را به عهده داشت، ايشان هم طبق نقشه عمل کرد؛ اما در همان روز اول شروع عمليات، سيستم سايت موشکي هاگ، توسط دشمن شناسايي شد. عراق بلافاصله بعد از شناسايي هاگ، از سيستم موشک­هاي ليزري و ضدرادار خود استفاده کرد و رادارهاي هاگ ما را از کار انداخت.

بعد از اينکه سايت موشکي و پدافندي از کار افتاد، حجم بمباران­هاي دشمن به شدت افزايش يافت. ما هم هيچ مانع دفاعي براي مقابله با اين تهاجم بي امان را نداشتيم. هواپيماهاي عراقي به طور مرتب، بر سر نيروهاي ايراني بمب مي‌ريختند. به طوري که در همان روز اول، حدود پنج هزار نفر از بچه‌هاي ما بر اثر بمباران شيميايي دشمن مجروح شدند. مشاهده اين صحنه برايم واقعاً آزار دهنده بود، از اينکه مي‌ديدم مقر سايت موشکي ما مورد شناسايي واقع شده، به شدت ناراحت و مضطرب بودم.

مرتب در اتاق قرارگاه قدم مي‌زدم و در جست و جوي راهي براي گريز از اين وضعيت بودم. سراغ جناب ستاري را گرفتم. در آن شرايط حساس، کسي از او خبر نداشت، گفتم:

هر طوري شده، ستاري را پيدا کنيد!

بعد از مدتي ديدم؛ ستاري با چهره خاک آلود وارد اتاق شد و گفت:

چيه برادر محسن؟

من که کلافه شده بودم، باصداي بلند گفتم:

تو کجايي بابا؟ اين بچه‌ها را دارند بمباران مي‌کنند. يک فکري بکن!

ستاري گفت:

در منطقه عملياتي بودم. سايت هاگ را راه انداختيم و الان کار مي‌کند. حرف­هاي ستاري، اندکي آرامم کرد. بلافاصله با منطقه تماس گرفتم، ديدم سايت راه افتاده و جلو بمباران­هاي دشمن را گرفته است.

چرا عباس فرمانده نشد

به نقل ازکارمند محمد حسين صادق زاده:

در سال 1365 مسئوليت دفتر هماهنگي ارتباطات قرارگاه رعد « اميديه » را به عهده داشتم. و سرهنگ غلامي نيز جانشين شهيد ستاري در قرارگاه بود. يک روز جناب غلامي با من تماس گرفت و گفت : عباس بابايي کجاست ؟

گفتم : اگر کاري داريد ، بگويم با شما تماس بگيرد.

گفت : نه ، فقط از طرف من به او تبريک بگوييد.

من مطلع بودم که قرار است فرمانده نيروي هوايي عوض شود، از طرز صحبت ايشان نيز متوجه شدم که بابايي فرمانده شده. در آن موقع شهيد بابايي به قزوين رفته بود. به ايشان زنگ زدم تا هم تبريکي گفته باشم و هم از صحت و سقم قضيه آگاه شوم. وقتي شهيد بابايي گوشي را برداشت، من به خاطر رعايت مسائل حفاظتي به صورت مختصر و رمزي گفتم: شنيده‌ام شما آره؟

او منظور مرا فهميد ولي نمي‌دانست چه کسي موضوع را به من گفته، در جوابم گفتند:

نه ببم جان، همان که به تو گفته، خودش آره!

ايشان فکر کرده بود، شهيد ستاري گفته است.

پنج دقيقه بعد سرهنگ ستاري زنگ زد و گفت: عباس کجاست؟

پاسخ دادم: اگر شما دفتر هستيد بگويم زنگ بزند.

گفت: نه، مي‌خواستم به ايشان تبريک بگويم.

گفتم: شنيده‌ام شما آره، در واقع بايد به شما تبريک گفت.

ايشان گفت: خير، رياست جمهوري، حکم بابايي را امضا کرده، فقط مانده حضرت امام امضاء کنند. با توجه به اينکه مي‌دانستم بابايي نمي‌خواهد فرمانده بشود، بلافاصله زنگ زدم به قزوين و به ايشان گفتم:

کار دارد از کار مي‌گذرد. فرماندهي را به نامت نوشته‌اند! کارهايش تمام
شده، فقط مانده امام امضاء کنند.

ده دقيقه بعد، دوباره براي کاري به قزوين زنگ زدم. اما بابايي نبود، گفتند به تهران رفته. فهميدم ايشان براي فراهم ساختن زمينه فرماندهي سرهنگ ستاري رفته است.

بابايي هميشه در صحبت­هايش مي‌گفت: در اين شرايط حساس، تنها سرهنگ ستاري از عهده اين وظيفه خطير بر مي‌آيد.

به اين ترتيب، تيمسار ستاري با درجه سرهنگي به فرماندهي نيروي هوايي منصوب گرديد و خبر آن از طريق رسانه‌هاي جمعي پخش شد. بلافاصله يکي از فرماندهان پايگاه­هاي نيروي هوايي به من زنگ زد و از عباس بابايي گله داشت و مي‌گفت: چرا عباس خودش فرمانده نشد؟ ستاري که خلبان نيست!

گفتم: نمي‌دانم، ولي موضوع را به سرهنگ بابايي عرض مي‌کنم.

وقتي آن فرمانده، خودش با شهيد بابايي تماس گرفت، بابايي به وي گفت: شما اطلاعات زيادي درباره ستاري نداريد و نمي‌دانيد که در اين موقعيت هيچ کس بهتر از او قادر نيست نيروي هوايي را اداره کند. در ضمن، او باهوش سرشاري که دارد مي‌تواند به راحتي فن خلباني را فرا گيرد."

بنويس ، خلبانان ما حماسه آفريدند !

به نقل از سرهنگ سيد محمد حسيني:

جنگ پايان يافته بود؛ اما هنوز بوي باروت در کوچه پس کوچه‌هاي شهر به مشام مي‌رسيد و تکه آهن‌هاي ذوب شده بمب­ها و راکت­هاي دشمن در جاي جاي ميهن اسلامي ديده مي‌شد.
يک روز تيمسار ستاري مرا به دفتر کارشان احضار کردند. ايشان تازه از سفر پاکستان بازگشته و مملو از تجارب و اطلاعات جديد علمي و نظامي بودند. با لبخندي گرم و نگاهي صميمي به من اجازه ورود دادند و گفتند: خوش آمدي سيد، صفا آوردي!

گفتم: سلامت باشيد قربان، رسيدن بخير!

گفتند: سيد اين کتاب را ببين.کتاب کوچکي بود که به زبان انگليسي روي آن نوشته شده بود «پاکستان در جنگ». سپس تيمسار با اشاره به بازديدشان از پاکستان، گفتند: فرمانده نيروي هوايي پاکستان اين کتاب را به من هديه کرد و با غرور خاصي که نشان از افتخار داشت گفت: « نيروي هوايي کشور ما در طول هفده روز جنگ با هندوستان اين عمليات­ها را انجام داده است. »

در کتابي که تيمسار به من نشان دادند، اسامي قهرمانان و عمليات­هاي انجام شده توسط نيروي هوايي پاکستان، در جنگ با هندوستان نوشته شده بود.

تيمسار ادامه دادند: از همان روز به اين فکر افتادم که اگر آنها به جنگ هفده روزه خود مي‌بالند، ما چرا به هشت سال دفاع مقدس که در آن حماسه‌ها آفريديم و با دست خالي عمليات استراتژيک برون مرزي انجام داديم، افتخار نکنيم.

انگار تيمسار به ياد روزهاي جنگ افتاده بود. در حالي که نگاهش را به تصوير قاب شده شهيد عباس بابايي دوخته بود، گفتند: سيد مي‌خواهم بنويسي که خلبانان ما چه حماسه‌ها آفريدند! بنويس چگونه رفتيم از کنار مرز سوريه، عراق را در سه نقطه در مرز اردن بمباران کرديم، بدون اينکه دشمن بتواند کاري انجام دهد.

بنويس چگونه نيروهاي زرهي دشمن را با بمباران­هاي متمرکز زمين گير کرديم و سرزمين‌هاي اشغالي را پس گرفتيم.

و سپس در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: سيد جنگ تمام شد ولي اثري از اين همه رشادت­ها و دلاوري خلبانان ما جايي نوشته نشده؟ تاريخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟ فردا جواب فرزندان شهدا را چگونه خواهيم داد؟ که پدران شما با چه هدفي و چگونه شهيد شدند؟ چه ايثارگري­ها و از خود گذشتگي­ها نشان دادند؟ تيمسار آه سردي کشيدند و گفتند: من و تو مسئوليم. امروز بايد فرهنگ جبهه و جنگ را زنده کنيم.

تيمسار آن روز به من دستور دادند يک گروه تحقيقاتي را تشکيل دهم و مجموعه عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران را جمع آوري کنيم. بعدها اين فعاليت­هاي تحقيقاتي در مجموعه شش جلدي به نام پاکبازان عرصه عشق تهيه شد و هنگامي که تيمسار ستاري پيش نويس آن را ديدند با خوشحالي تحسين کردند و دستور چاپ آن را صادر کردند. که جلد اول اين مجموعه با همت ايشان تحت عنوان « خاطرات خلبانان » چاپ گرديد.

اقدامات شهيد ستاري بر چهار ركن اصلي استوار بود:

۱ـ طرح و برنامه صحيح از ابتداي فرماندهي همراه با آينده نگري هرچه ژرف تر.

۲ـ سازماندهي نيروي انساني متعهد و كارا = مستعد و مبتكر و بيش از همه خوداتكا و خودباور در پروژه هاي توسعه پيشرفت.

۳ـ تأمين وسايل و تجهيزات با بهره گيري حداكثر از منافع موجود داخلي و با تكيه بر اهداف خودكفايي كشور.

۴ـ اعمال مديريت پويا و متكي بر روابط انساني و ايجاد محيطي هرچه مناسب تر براي تشريك مساعي همگاني.

از اقدامات مهم و بنيادين اين شهيد بزرگوار مي توان اجمالاً به مواردي چند اشاره نمود:

ـ تأسيس دانشكده پرواز (خلباني) اين آرزوي ديرينه هر ايراني وطن پرست و پرسنل نيروي هوايي بود. اولين سري دانشجويان خلباني در مهرماه سال ۱۳۶۷ وارد دانشكده پرواز شدند.
ـ تأسيس دانشگاه هوافضا با ۸ گرايش تحصيلي و مبتنــي بر برنامــه­هاي آمــوزشي مجموعه­هاي كارشناسي و مصوبات وزارت فرهنگ و آموزش عالي.

ـ تأسيس دانشكده پرستاري و راه اندازي مركز تحقيقات و آموزش پزشكي (پاتولوژي) نيروي هوايي.
ـ توجه به آموزش كارا (حين خدمت) و آموزش پرسنل رده مياني.

ـ ايجاد هنرستان كارودانش ـ فني و حرفه اي درمـــركز آموزش­هاي هوايي و اجراي برنامه­هاي آموزش و پرورش براي افرادي كه حداكثر با سن شانزده سال به استخدام نهاجا درآمده بودند تا بتوانند همانند دانش آموزان دبيرستان به تحصيل بپردازند و ديپلم رسمي كشور به آنها اعطاشود.

ـ ايجاد شبكه ديده باني به منظور تقويت سيستم پدافندي كشور ـ ايجاد شبكه ديده­باني بصري ـ ايجاد موانع هوايي بر فراز دره ها، گذرگاه­ها و ارتفاعات و...


 

پرواز آخر

در روز 14 بهمن سال 1373 از دفتر فرمانده نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران سرلشكر شهيد منصور ستاري با دفتر اردستاني تماسي برقرار مي شود به اين مضمون: "فردا صبح ساعت 30/6 اردستاني و يا جانشين وي، در فرودگاه مهرآباد حاضر باشند تا به اتفاق فرمانده محترم نيروي هوايي و تني چند از فرماندهان اين نيرو، جهت شركت در جلسه هماهنگي فرماندهان نيروي هوايي كه در كيش برگزار مي شود، حاضر شوند."

روز موعود فرا مي رسد. هواپيماي حامل فرماندهان ارشد نيروي هوايي، از فرودگاه مهرآباد به پرواز درآمده و پس از ساعتي دركيش فرود مي­آيد. فرماندهان تا بعداز ظهر دركيش مي­مانند. و سپس به سمت پايگاه هوايي اصفهان حــركت مي­كنند و توقف كوتاهـي نيز در آن جا مي­كنند.

در ساعت 42/20 شب، خلبان هواپيما را به قصد تهران به پرواز درمي آورد. هنوز چند لحظه از پرواز نگذشته بود، كه خلبان با برج مراقبت فرودگاه اصفهان تماس مي­گيــرد و اعلام مي­كند به دليل بازشدن پنجره كابين، مجبور به فرود اضطراري مي­باشد و درحالي كه هواپيما مشغول گردش براي نشستن در اصفهان بود، در 64 كيلومتري جنوب پايگاه اصفهان با زمين برخورد مي­كند و ستاری به آرزوي ديرينه خود مي رسد و به ديدار دوستانش مي رود.

فرمانده رشید نیروی هوایی براي هميشه خاموش شد. ولي ياد و خاطره دلاوري­هاي او هرگز از ذهن هيچ ايراني وطن پرستي پاك نمي­شود، و ما از ياد نمي­بريم كه اگر نبود شجاعت­هاي او و ديگر رزمندگان اسلام، كشور ما درحال حاضر استقلال نداشت و الگوی بیداری اسلامی سایر ملت های آزاده جهان نمی شد.

­­­

روحش شاد و یادش

گرامی باد

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی هوایی ارتش ( شهید سرلشگر خلبان عباس دوران)

زندگینامـه شهیــد عباس دوران

 

درجه:     سرلشکر خلبان                        

 نام و نشان:    عباس دوران

تاریخ ولادت:      1329                 

 محل ولادت:    شیراز

تاریخ شهادت:   1361

محل شهادت:   بغداد

شرحی بر زندگی

عباس دوران در بیستم مهر ماه سال 1329 در شهر شیراز دیده به جهان گشود. و دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند.

وى پس از اخذ دیپلم در سال 1349 به دلیل علاقه ای که به یادگیری فن خلبانی و خدمت به میهن داشت وارد دانشکده خلبانى نیروى هوایى ارتش شد. پس از طى نمودن دوره مقدماتى پرواز در ایران براى ادامه تحصیل و فراگیری دوره تکمیلى خلبانی به کشور آمریکا اعزام گردید. با توجه به استعداد فوق العاده اش در این امر، در کم ترین زمان، موفق به اخذ نشان و گواهینامه خلبانى شده و در سال 1351 به ایران بازمی گردد و با درجه ستواندومی در پایگاه هوایی همدان مشغول به خدمت می شود.

هنگامى که جنگ تحمیلى آغاز شد، وى در پست افسر خلبان شکارى و معاونت عملیات فرماندهى پایگاه سوم شکارى (شهید نوژه) انجام وظیفه مى‏کرد. عباس در 22 تیر سال 1358 با مهناز دلی روی ازدواج می کند که حاصل این ازدواج یک پسر بود با نام امیررضا که وقتی پدر رفت تنها 8 ماه داشت.

جنگ تحمیلی و عملیات ها

در سی و یکم شهریور سال 1359 نیروی هوایی عراق در یورشی ناجوانمردانه تعداد زیادی از مواضع ایران را بمباران می کند. عباس هم همانند دیگر خلبانان شجاع نیروی هوایی به مقابله با دشمن پرداخت.

پس از مدتی عباس برای ادامه پروازهای جنگی به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل شد. هنوز چندی نگذشته بود که طرح عملیات مروارید ارائه می شود که بر اساس آن تصمیم گرفته می شود که نیروی هوایی و نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در این عملیات به صورت مشترک عمل کنند.

بدین لحاظ بهترین خلبانان پایگاه انتخاب می شوند. در بین انتخاب شدگان نام دلیرانی همچون سرلشکر شهید عباس دوران، سرلشکر شهید حسین خلعتبری، سرلشکر شهید سیدعلیرضا یاسینی و سرگرد شهید حسن طالب مهر به چشم می خورد.

عملیات در تاریخ 7/9/1359 شروع می شود. در همان ساعات ابتدایی نبرد در یک عملیات متحورانه عباس دو ناوچه نیروى دریایى عراق را در حوالى اسکله «الامیه» و «البکر» مستقر بودند به قعر آب های خلیج تا ابد فارس می فرستد. تا پایان عملیات، دوران و همرزمانش مرتباً هواپیما عوض می کردند. بطوری که بعد از فرود، دوران از هواپیما پیاده می شد و به هواپیمای دیگری که مسلح بود سوار می شد و به نبرد ادامه می داد. عباس بی نهایت شجاع بود.

آن روزها سخت ترین مأموریت­ ها را قبول می­کرد. در این عملیات به او که درحال پرواز بود اطلاع دادند باید عملیات نیمه تمام رها شود، که عباس قبول نکرد و با رشادت تمام این دو اسکله را نابود ساخت. چنان چه مى‏گفتند و به اثبات هم رسید. نیروى دریایى عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبرى به نابودى کشاندند.

پرواز نکردن برای من مثل مردن است:

به دلیل رشادت های فراوانی که عباس از خود بروز داده بود، علاوه بر یک درجه دوره ای که به او تعلق می گرفت یک درجه تشویقی نیز گرفت و به درجه سرهنگ دومی مفتخر شد. درهمین اوصاف فرماندهان تصمیم می گیرند که با انتقال او و سپردن یکی از پست های حساس ستادی در تهران، از تجربیات او استفاده بیشتری کنند که دوران نمی پذیــــرد و می گوید پرواز نکردن، برای من مثل مردن است.

پرواز به سوی یار

در تاريخ 20/4/1361 عاشقانه براي انجام مأموريت حاضر شد، هدف مورد نظر او بغداد بود او قصد داشت، با ناامن کردن شهر از انجام کنفرانس سران کشورهاي غيرمتعهد در اين شهر جلوگيري نمايد و مانع رسيدن صدام به اهداف شومش شود .به همين علت صاعقه‌وار از سد دفاع هوايي پايتخت عراق گذشت و شهر را بمباران نمود.

اما اصابت موشک عراقي باعث شد، هواپيما آتش بگيرد، دوران شجاعانه به طرف پالايشگاه الدوره پرواز نمود. تمام بمب‌ها را بر روي پالايشگاه فرو ريخت، قسمت عقب هواپيما در آتش مي‌سوخت.

عباس از خلبان عقب (سرتیپ آزاده منصور کاظمیان)   می خواهد که هواپیما را ترک کند و به دلیل این که جوابی نمی شنود، دکمه خروج اضطراری کابین عقب را می زند و کاظمیان به بیرون پرتاب می شود و به اسارت در می آید.

عباس در این لحظه طبق گفته های قبلی خود تصمیمی مبنی بر ترک هواپیما ندارد.
وى بارها مى‏گفت اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مى‏آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.

شعله های آتش هرلحظه شدیدتر می شد ولی عباس می خواست پروازی دیگر را شروع کند. هواپیما هر لحظه ارتفاع کم می کرد. عباس در این لحظات هتل محل برگزاری اجلاس را می بیند و شاید با خود زمزمه می کند چه هدفی بهتر از آن جا؟ به سوی هتل حرکت کرده و هواپیما را درحالی که هنوز هدایت آن را برعهده داشت به ساختمان هتل می کوبد و پروازی دیگر را آغاز می کند. عقاب بال سوخته نیروی هوایی قهرمان دلیر مردم ایران افتخاری دیگر نصیب نیروی هوایی و کشورش می کند.

با این حرکت شجاعانه، سران کشورها به این نتیجه می رسند که آسمان بغداد به هیچ وجه امن نیست و تصمیم می گیرند که اجلاس در دهلی نو انجام پذیرد.

خاطراتی از شهید دوران از زبان همسر شهید:

همسر شهید در گفت و گویى اظهار داشت:

عباس دوران در طى دو سال اول جنگ بیش از 120 پرواز و عملیات برون مرزى داشته است که کارشناسان مسائل پروازى اذعان داشته‏اند این چنین آمارى حتى در جنگ هفت ساله ویتنام هم وجود نداشته است.

وى با اشاره به آخرین دیدار عباس دوران با خانواده خود گفت:

آخرین مرتبه‏اى که قرار شد عباس به عملیات بمباران پالایشگاه «الدوره» برود، امیررضا هشت ماه و نیم بیشتر نداشت و صحبت‏هاى ما مثل همه موارد مشابهى بود که عباس به عملیات مى‏رفت. اما بعدها متوجه شدیم فقط به یکى از دوستانش گفته بود که احتمالاً این آخرین پرواز من است و مى‏خواهم در صورتى که برنگشتم تو اولین کسى باشى که خبر شهادتم را به خانواده‏ام مى‏دهى.

در زمان جنگ عباس دوران در پایگاه بوشهر بود که از او دعوت کردند تا به تهران برود ولى او قبول نکرد و به همدان رفت زیرا از پشت میز نشستن خوشش نمى‏آمد و دوست داشت همیشه در تکاپو و پرواز باشد.

همسر عباس دوران با اشاره به خصوصیات اخلاقى شهید مى‏گوید:

عباس دوران همیشه ساکت و محجوب بود و در میان هشت فرزند خانواده‏اش و حتى اقوام از محبوب‏ترین افراد بود.

 

بازگشت به وطن

بقایای پیکر پاک سرلشگر خلبان شهید عباس دوران بعد از 22 سال دوری از وطن، به کشور بازگشت و در میان انبوه مردم دلسوخته و عاشق ولایت تشیع و در زادگاهش شیراز به خاک سپرده شد.

وصیت نامه شهید

آن شهید پدرش را وصی و مورد خطاب قرارداده كه اگرروزی به درجه پرافتخار شهادت نائل آمدم شما كه پدرم هستید اختیاردار كلیه وسائلیكه ازخودم به جا می ماند خواهید بود. و قیم بچه صغیروخردسالم می باشید و ازتنها پسر عزیزم به همان تربیت و كیفیت كه در تعلیم و تربیت من زحمت كشیدی درباره اوكوشا بوده و با همان روحیه زهد و تقوائی كه درشما سراغ دارم ودرباره من عمل كرده اید، نسبت به اونیزعمل نمائید و ازلحاظ اعتقادات دینی و تعهدات مذهبی و همچنین آموزش و پرورش او كوتاهی ننمائید. تازمانی كه از او یك عباس دوران دیگر بسازید و به خصوص سفارش اكیدی كه همیشه با تمام اعضای خانواده می گردد این است كه درشهادتم اشك غم نریزید؛ زیرا من به خاطر خدای خود و تعهدات دینی و وجدانی و اسلامی خود، به فرمان امام امت و برای پیروزی حق بر باطل افتخار شهادت پیدا می كنم و برحسب آیات قرآن كریم من نمرده وزنده می باشم و به برادرانم بگوئیدكه من همیشه درمیان شما خواهم بود.

روحش شاد و یادش

گرامی باد

 

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی هوایی ارتش (زندگینامه شهید حسین خلعتبری)

زندگینامـه شهیــد حسیـن خلعتبری

 

درجه:    سرلشکر خلبان                           

 نام و نشان:   حسین خلعتبری مکرم

تاریخ ولادت:    1328                 

 محل ولادت:    رامسر ( روستای بصل کوه)

تاریخ شهادت:   1364

محل شهادت:   کردستان (سقز)

 

زندگینامه

درسال 1328 در روستای بصل کوه شهرستان رامسر، در خانواده «خلعتبری مکرم» پسری به دنیا آمد که نام او را حسین گذاشتند. و به راستی این نام برازنده او بود.

حسین دوران کودکی و جوانی را در رامسر سپری نمود. و بعد از گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در سال 1349 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد.

پس از گذراندن دوران سربازی، در سال 1351 به دلیل علاقه وافری که به فن خلبانی داشت وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد، و بعد از گذراندن دوره مقدماتی پرواز، جهت طی نمودن دوره پیشرفته، به کشور آمریکا اعزام شد.

قبل از سفر به آمریکا، حسین خلعتبری به دیدار خانواده می­شتابد و به مادرش وکالت می­دهد که « مادر تمام حقوق ماهیانه‌ام را براى رفع مشکلات نیازمندان هزینه کن».

درکشور آمریکا حسین ابتدا دوره خود را در دانشگاه شپارد آغاز کرد، و سپس به دانشگاه تگزاس منتقل شد. استعداد خیره کننده او در یادگیری و درپی آن هدایت هواپیما، باعث شده بود به عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شود، و نام او را تمامی اساتید به عنوان یک دانشجوی برجسته بر زبان آورند.

در همین حین حسین به خاطر مهارت خاصی که درخلبانی داشت، دوره شلیک موشک ماوریک که یک موشک هوا به سطح است، و به وسیله آن می توان انواع شناورها را هدف قرار داد، را با موفقیت طی کند.

سرانجام دوره خلبانی حسین پایان می یابد، و او با دریافت گواهینامه خلبانی در هواپیمای اف- 4 به ایران باز می گردد. و در پایگاه ششم شکاری بوشهر با درجه ستواندومی مشغول به خدمت می شود.

البرز، ضرب شست حسین و یارانش در کم تر از دو ساعت:

بلافاصله با شروع جنگ و بعد از حمله عراقی­ها، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران دست به کار شده و ترتیب انجام دو عملیات را در همان روز می دهد، که بر اساس آن یکی از عملیات ها با رمز البرز به پایگاه هوایی بوشهر می رسد.

تعدادی از بهترین ها انتخاب می شوند که حسین یکی از آنهاست. 4 فروند فانتوم مسلح، به خلبانی تعدادی از بهترین های نیروی هوایی از جمله شهیدان: شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری، شهید سرلشکر خلبان سیدعلیرضا یاسینی، شهید سرلشکر خلبان داوود اکردای، شهید سرگرد خلبان حسن طالب مهر و تعدادی دیگر از تیزپروزان نیروی هوایی به پرواز در می آیند. هدف پایگاه شعیبیه در استان بصره بود. با رسیدن به هدف، حسین با مهارت خاصی که در شیرجه زدن با هواپیما دارا بود، تمامی اهداف از پیش تعیین شده را بمباران می­کند و سالم بازمی گردد.

حمله 140 عقاب به عراق:

در روز یکم مهر ماه سال 1359 عملیات گسترده ای از سوی نیروی هوایی با نام کمان -99 آغاز می شود که طی آن 200 فروند هواپیما به پرواز در می آیند و 140 فروند از مرز عبور کرده و به عراق حمله می کنند.

در این عملیات باز هم حسین نقش عمده ای دارد. او از پایگاه ششم شکاری به پرواز درآمده و به عنوان فرمانده یک دسته 8 فروندی به بغداد حمله می­کند. مانورهای عالی از میان ساختمان ها و پرواز با ارتفاع بسیار پایین او و تعدادی دیگر از خلبانان در شهر بغداد، باعث می شود خبرگزاری­ها لب به تحسین از مهارت خلبانان ایرانی باز کنند.

روز بعد از این عملیات از سوی روزنامه کیهان با حسین مصاحبه شد و او این گونه گفت:

خلبانان نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران عملاً ثابت کردند که از هیچ صدامی واهمه ندارند. و روحیه شان بسیار عالی است.

ایشان در مورد نبرد با عراق گفتند: از چندی پیش هواپیماهای عراقـی به خاک ما تجـاوز می­کردند، و ما تنها به تعقیب آنها می پرداختیم. ولی بعد از آن به ما ماموریت هایی داده شد، که پایگاه های نظامی عراق را بمباران کنیم. و این پایگاه­ها درست در قلب عراق قرار داشتند. و ما ماموریت خود را با نهایت موفقیت بدون این که کوچک ترین ضربه ای به ما وارد شود، در خاک عراق انجام دادیم. ایشان همچنان یادآور شدند در حمله روز یکم مهر ماه (کمان99) مواضع حساس و مهم عراق در چند منطقه از جمله بغداد، بصره، ام القصر و... منهدم شد و این ضربه محکمی بود که بر ارتش عراق وارد کردیم.

حسین خود درباره این عملیات چنین می گوید:

اولین ماموریت برون مرزی من به عنوان خلبان، اول مهرماه سال 59 بود. (شهید خلعتبری در عملیات روز 31 شهریور به عنوان کمک یا همان افسر ناوبری شرکت کردند)، پس از بمباران مهرآباد توسط عراق، به ما دستور داده شد بلافاصله با هشت فروند هواپیما به بغداد حمله کنیم. در طول مسیر، در هر پنج مایل ما را هدف قرار می دادند و به طرف ما موشک        می زدند. ولی ما همچنان در دل آسمان پیش می رفتیم تا سرانجام به هدف رسیدیم و پایگاه « الرشید» و « المثنی» را در قلب بغداد درهم کوبیدیم.

خاطره جالب من در این ماموریت دیدن یک گنبد طلائی در بخش جنوبی بغداد بود. از طریق رادیو به هواپیماهای همراه گفتم: من یک گنبد طلائی می بینم. جناب سرهنگ "محققی" در جوابم گفتند: زیارتتان قبول، آن جا مقبره امام موسی کاظم(ع) است.

ماموریت، پایگاه شعیبه:

ماموریتی برای انهدام تاسیسات پایگاه شعیبه به پایگاه ششم شکاری محول شد. خلعتبری برای این ماموریت انتخاب می شود. ماموریت را با موفقیت انجام می دهد و خسارات جبران ناپذیری به پیکره بعثیون وارد می کند. در راه بازگشت خلبان کمک می گوید: حسین، مثل این که نوک مگسک این موشک ها کج است.

شهید خلعتبری می گوید: چطور؟

و کمک جواب می دهد: تا حالا 28 موشک برای ما شلیک کرده اند، ولی هیچ کدام به ما اصابت نکرده است. واقعاً معجزاتی بوده که ما شاهدش بوده ایم.

حماسه هفت آذر 59 ( مروارید):

در روزهای ابتدایی آذر ماه سال 1359 طبق هماهنگی های به عمل آمده از سوی نیروهای هوایی و دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، قرار می شود در روز هفتم آذر ماه، نیروی دریای و هوایی به دو اسکله البکر و الامیه حمله کنند.

روز عملیات فرا می رسد و حسین این دلاور مازنی، سواربر اسب آهنین خود می شود و به همراه تعدادی دیگر از خلبانان شجاع نیروی هوایی همچون شهید سرلشکر خلبان عباس دوران و شهید سرلشکر خلبان سیدعلیرضا یاسینی در دل آسمان جای می گیرند.

این جاست که حسین کاری می­کند که تا مدت­ها حتی بعد از شهادتش افسران نیروی هوایی و دریایی عراق از شنیدن نام او لرزه به اندام شان می افتاد.

پرواز آغاز شده و حسین با مانورهای دیدنی، خود را در بهترین موقعیت­ها قرار می دهد و یکی پس از دیگری ناوچه های عراقی را غرق می کند.

شهید سرلشگر خلبان یاسینی در این خصوص این گونه نقل می کند:

در قسمتی از این عملیات چند فروند از ناوچه های اوزای عراقی از ترس شکارنشدن توسط خلبانان شجاع نیروی هوایی در کنار کشتی های تجاری پنهان شده بودند که خلبانان ما متوجه آنها می شوند. با هماهنگی انجام شده توسط خلبانان قرار شد یک سری از طرف خاک کویت و یک سری هم از دهانه فاو و خور جلوی ناوچه های اوزا را بگیرند. درحالی که مشغول بررسی موضوع بودیم، خلبان کابین عقب، من را متوجه ناوچه اوزای عراق کرد که به آرامی از بغل یک کشتی تجاری جدا شده و به سمت دهانه خور درحال حرکت بود. به طرفش شیرجه می رفتم که ناوچه اوزا متوجه حضور من شد و بلافاصله خود را به کشتی بازرگانی رساند. در همین حین شهید خلتعبری فریاد زد:

رضا ناوچه را در رادار دارم و آماده شلیک موشک به آن هستم.

در جوابش گفتم: دقت کن طوری بزنی که آسیبی به کشتی تجاری وارد نشود. زیرا ممکن است بهانه دست سایر کشورها بیفتد و بگویند که ایران کشتی های تجاری را در خلیج فارس هدف قرار می دهد.

شهید خلعتبری اطمینان داد که ناوچه را طوری بزند که هیچ آسیبی به کشتی تجاری نرسد. و سپس با یک فروند موشک ماوریک، چنان دماغه ناوچه را زد که چندین متر آن را از کشتی تجاری جدا کرد و آن را به قعر آب های خلیج فارس فرستاد. که به شوخی به او گفتم: حسین لقمه آماده مرا گرفتی. آماده باش تا برای هدف بعدی بریم.

همین طور ادامه دادیم. هدف بعدی ایستگاه راه آهن ام القصر بود که به همراه شهید خلتعبری آن جا را به تلی از آتش تبدیل نمودیم.

شهید خلتعبری به همراه دیگر خلبانان شرکت کننده در این عملیات توانستند ناوهای اوزا، ناوهای مین جمع کن، ناو نیروبر و چندین اژدر افکن به ارزش کلی 240 میلیون دلار را هدف قرار دهند و نیروی دریایی عراق را منهدم کنند. بعد از این عملیات بود که به شهید خلعتبری لقب "حسین ماوریک" شکارچی ناوهای اوزا را دادند.

لازم به ذکر است که در این عملیات شهید خلتعبری به همراه شهیدان یاسینی و دوران، در مجموع بیش از 25 سورتی پرواز عملیاتی داشتند. که این تعداد پرواز  فقط از عهده خلبانان ماهری همچون این شهیدان بزرگ بر می آمد.

بر اساس گفته کارشناسان، شهید حسین خلعتبری در استفاده از هواپیماى اف-4،‌ انجام مانورها و عملیات‌ جنگی،‌ انهدام هدف و شلیک موشک ماوریک همتا نداشت. به قدری مهارت داشت که در هر شیرجه به چندین هدف می توانست حمله کند.

بعد از پایان این عملیات، با توجه تخصصی که حسین در شلیک موشک ماوریک از خود نشان داد، مدتى را در هوانیروز جهت آ‌موزش خلبانان بالگرد جنگنده‌ کبرى براى شلیک و کاربرد موشک ماوریک سپرى کرد.

حسین خود درباره این عملیات این چنین می گوید:

شهید یاسینی به اتفاق ناخدا بزرگی به سراغم آمدند. شهید یاسینی گفت:

خلعتبری، می خواهم بروی زیر آب!!

بلند شدم و به طرف اسکله «البکر» و «الامیه» پرواز کردم. در همین زمان جناب همتی فرمانده شهید ناوچه «پیکان» فریاد می زد: ای هابیلیان آسمان، در 12 مایلی ما چهار فروند ناوچه عراقی مشاهده می شود نابودشان کنید.

به محض شنیدن صدا، به طرف آن سمت گرفتیم. دیدم سه فروند ناوچه اوزا و یک فروند اژدرافکن عراقی به حالت تدافعی موضع گرفته اند، تا از خودشان دفاع کنند. هواپیماهای عراقی نیز در همه جا پخش بودند ولی جرأت نزدیک شدن به ما را نداشتند. به محض این که روی ناوچه های عراقی شیرجه رفتم، یکی از ناوچه ها یک موشک به طرف ناوچه ایرانی هدف گیری کرد. به ناوچه خودی گفتم: مواظب خودتان باشید.  

بلافاصله دو فروند موشک به طرف ناوچه های عراقی رها کردم. تصمیم گرفتم دو فروند دیگر موشک رها کنم ولی آنها درحال غرق شدن بودند. موشک ها را بر روی دو فروند دیگر فرستادم و سریع برگشتم و با رادیو پیام دادم که هواپیماهای گشت ضدسطحی فوراً به منطقه بیایند و گفتم: یک ناوچه مانده بروید و کارش را تمام کنید.

سروان ساجدی بود که با وجود درد شدید کمر و گردن، علاوه بر آن ناوچه، سه فروند دیگر از ناوچه های عراقی را منهدم کرد.

افتخار می کنم که مردانه جنگیدیم. ما در آشیانه می خوابیدیم تا لحظه ای که نیاز باشد آماده باشیم.

امیرسرتیپ خلبان "عباس جلالی یار" درباره این شهید و عملیات مروارید می گوید:

از ویژگی های این شهید بزرگوار این بود که به ایشان می گفتند: «قاتل اوزا» حالا نمی دانم چقدر شما از ناوچه های اوزا عراق اطلاعات دارید. ناوچه­های اوزا به علت برد بلند موشک و قابلیت مانورش، به راحتی ناوهای ما را در خلیج فارس مورد هدف قرار  می داد.

این شهید بزرگوار آن زمان که در بوشهر خدمت می کرد و زمان عملیات از هواپیمای خودش پیاده می شد و سوار هواپیمای دیگر می شد و با موشک های "ماوریک تلویزیونی" این ناوها را مورد هدف قرار می داد و به همین سبب بنام قاتل اوزا معروف شد.

حمله به اچ 3 بی نظیر ترین حمله هوایی و حضور پر رنگ حسین:

در اواخر سال 1359 با توجه به این که عراق تمامی هواپیماهای ذخیره خود را به دلیل سالم ماندن از حملات تیزپروازان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، به مجموعـه پایگاه­های الولید در نزدیکی مرز اردن انتقال داده بود، نیروی هوایی تصمیم می گیرد که این پایگاه­ها را به هر طریق ممکن هدف قرار دهد. طرح اولیه آماده می شود و تعدادی از برجسته ترین خلبانان نیروی هوایی برای این عملیات انتخاب می شوند و دلیل آن این بود که اگر فرمانده دسته پروازی مورد هدف قرار گرفت، خلبانان حاضر مهارت این را داشته باشند که خود هدف را پیدا و آن را منهدم کنند. پس جمعی از بهترین ها انتخاب شدند که در بین آنها نام حسین خلعتبری نیز به چشم می خورد.

سرانجام روز پانزدهم فروردین ماه سال 1360 تعداد 8 فروند هواپیمای فانتوم از پایگاه هوایی همدان به پرواز در آمدند و با چهار بار سوخت گیری هوایی و طی مسافتی بالغ بر 1000 کیلومتر، پایگاه های الولید را بمباران کردند و همگی سالم برگشتند.

نقش حسین در این عملیات هم­خیره کننده بود. در هنگام رسیدن به یکی از پایگاه­ها، حسین خلعتبری ارتفاع را زیاد می­کند و با شیرجه ای زیبا و مانورهای پی در پی تمامی بمب های خود را بر روی اهداف فرو می­ریزد و افتخار دیگری برای خود و میهن عزیزمان خلق می­کند.

ماموریت، زدن پل العماره:

از سوی فرماندهی به پایگاه ششم شکاری ماموریت داده می شود، تا پل العماره را بزنند. خلعتبری و چند تن از خلبانان شجاع این پایگاه انتخاب می شوند. پل درست وسط شهر بود. خلعتبری وقتی روی پل می رسد، حملات ضدهوائی دشمن به اوج خود رسیده . اتومبیل­های مختلف که مشخص بود شخصی است، روی پل درحال حرکت بودند. او با قبول خطر دور می­زند و پس از عبور آنها، پل را منهدم می کند. وقتی از او سوال کردند که چرا چنین کردی؟ گفت: فرزند یک ساله ای دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکن است توی ماشین بچه ای مثل «آرش» من باشد. چطور قبول کنم که پدری بچه سوخته اش را در آغوش بگیرد؟

بچه سوخته دزفولی:

نقل خاطره­ای از زبان شهید: یادم نمی رود در دزفول بودم. زن لری بچه سوخته اش را گذاشت بغل من و گفت: بی غیرت تو خلبان مائی؟ بگیر!!

خواستم به او بگویم مادر! ما بی غیرت نیستیم؛ ولی اسلام به ما اجــازه چنین کارهائی را نمی دهد. لکن دیدم زن خیلی عصبانی است.

هنگامی که خبر سقوط خرمشهر را شنیدم، و مطلع شدم که به پیرها و بچه ها رحم نکرده و به زن ها هم تجاوز کرده اند. به خدای لایزال و به شرفم قسم خوردم که این بار اگر وارد خاک عراق شدم، شهرک «صفوان» را درهم بکوبم ولی وقتی وارد خاک عراق شدم، ابتدای شهر یک مدرسه بود. با چشم خود دیدم مادری بچه اش را در زیر شکم گرفت و روی بچه خوابید در همان لحظه به خود آمدم و بمب هایم را رها نکردم. وقتی رد شدم از شدت خشم چند فشنگ هوائی خالی کردم و به سمت گمرک صفوان پرواز کردم و کامیون های حامل مهمات را منهدم نمودم.

با این که بیش از هفتاد مرتبه به خاک عراق حمله کرده ام، ولی قانع نیستم. من باید بجنگم و مرگ برای من افتخار است. در وصیت نامه ام هم ذکر کرده ام که در ولایت خودمان «شیرود» کوهی است که می گویند «میرزا کوچک خان» در آن جا علیه روسیه می جنگیده است. اگر افتخار شهادت پیدا کردم، آن چه از من باقی ماند حتی اگر ذره ای از گوشت بدنم باشد، را در کنار قله آن کوه دفن کنید تا روح من هم پاسدار این مرزوبوم باشد.

نماینده ایران در دادگاه لاهه:

مدتی از جنگ گذشته بود که خلتعبری برای دفاع از حقوق ایران که درگیر جنگی ناخواسته شده بود، به عنوان نماینده ویژه ایران در دادگاه بین المللی لاهه حضور می یابد، تا در برابر دولتمردان غربى و عربى، از حقوق کشور عزیزمان دفاع کند. و در این امر خطیر با ابتکار عملى که در آن جا بروز داد، حقانیت ایران را در جنگ ثابت کرد.

با وجود این که مدت ماموریت او در دادگاه لاهه 2 ماه بود، به همه وعده‌ها و وسوسه‌هاى سران کشورهاى آمریکا و انگلیس پشت پا زد و ادامه امور را به کاردار ایران در سوئیس سپرد و پس از 15 روز به کشور بازگشت و در پاسخ به این سوال که چرا تا پایان ماموریت در آن جا نمانده است، می گوید: نمی توانم شب‌ها و روزها را در سوئیس با آرامش طى کنم درحالی که جنگنده‌هاى دشمن آرامش را از هموطنانم گرفته‌اند.

دولتمردان عراق با بودن او آرامش ندارند:

حسین بلافاصله بعد از بازگشت به ایران پروازهای جنگی خود را از سر می گیرد. با توجه به مهارت او، در اکثر عملیات ها به عنوان فرمانده دسته پروازی به دفاع از میهن می پردازد.

تاسیسات نفتی، یگان‌هاى دریایی،‌ پل الاماره و پالایشگاه کرکوک بارها توسط او مورد حمله و تخریب قرار گرفت، که تنها قسمتی از دلاوری های این مرد بزرگ است.

ماموریت حیاتی:

از سوی فرماندهی نیروی هوایی ماموریتی به پایگاه ابلاغ می شود و خلعتبری برای انجام این ماموریت انتخاب می شود. ماموریت بدین شکل بود که:

هدف این بوده که پشت سر نیروهای پشتیبانی عراق بمباران شدید شود. ماموریت حیاتی بود. جنگنده ها می بایست 460 مایل از وسط پدافند قوی عراق در ارتفاع بالا پرواز کنند. در حین ماموریت لحظه به لحظه به سمت اف-4 های نیروی هوایی موشک می زدند. فانتوم­ها درست روی هدف رسیده بودند. که ناگهان یک موشک سام ـ 6 از بالای کاناپی خلعتبری رد شد. هواپیما لرزید. در وسط نیروهای عراقی تعدادی از خانه­ های متحرک دیده می شود. خلعتبری متوجه این خانه ها می شود و گویا به او الهام شده بود که این خانه ها را بزند. هدف بمباران تانک های دشمن بود ولی خلعتبری ارتفاع هواپیما را زیاد می کند و در یک آن به سمت خانه ها شیرجه می رود. با توجه به مهارتی که او در این کار داشت، خانه ها را هدف گرفته و دقیقاً با یک شیرجه تمام آنها را منهدم می کند.

در این هنگام ساعت شش و نیم صبح را نشان می دهد. خلعتبری بلافاصله بعد از ماموریت با سرعت به پایگاه برمی گردد و در گزارش پس از پرواز خود این گونه می نویسد که تعدادی از خانه های متحرک را دیدم و بجای اهداف از پیش تعیین شده آنها را مورد هدف قرار دادم. روز بعد از اطاق ویژه اطلاع دادند که: به خلعتبری بگوئید دیدت عالی بود. زمانی که آن جا را زدی 48 افسر عالی رتبه و دو ژنرال عراقی داخل این خانه ها بودند که به درک واصل شدند.

پزشکان: نباید پرواز کنی

شهید خلعتبری در طول حضورش در دوران جنگ تحمیلى بیش از 70 پرواز برون ‌مرزى برفراز خاک دشمن انجام می دهد. البته این فقط پروازهای عمقی به خاک عراق می باشد و پروازهایی که او بر روی خلیج فارس از جمله در عملیات مروارید انجام می داد، بسیار بیشتر از این تعداد می باشد.

با این که پزشکان او را به خاطر پروازهاى متعدد و پى ‌در پى و فشارهایى که بر جسم او وارد شده بود، از ادامه پرواز منع کرده بودند، اما خلعتبرى کسى نبود که جسمش را بر خاک و مردم کشورش ترجیح دهد. و از این رو توصیه پزشکان و فرماندهان جنگى‌اش را براى توقف پروازهاى جنگى نپذیرفت.

خلعتبری در یکی از مصاحبه‌هاى خبرى این گونه می گوید:

اینها را مى‌گویم که تاریخ بنویسد و آیندگان بدانند که ما در اوج مظلومیت جنگیدیم و هیچ باکى نیست اگر یک میلیون نفر از ما شهید شوند. اگر خود و فرزندانمان ­هم کشته شویم بازهم تسلیم نمى‌شویم تا دنیا بفهمد ایرانى با غیرت هرگز در مقابل تجاوز سکوت نمى‌کند و تا نابودى متجاوز دست از دفاع نمى‌کشد.

مردم قطب اصلی جنگ هستند:

مردم قطب اصلی جنگ هستند. یادم هست که در بوشهر به گردان تلفن زدند که یک پیرزن آمده و اصرار دارد خلبان ها را ببیند. وقتی به گردان آمد، چهار عدد تخم مرغ که کل موجودی او بود به همراه داشت و با لهجه بوشهری می گفت:

اینها را آورده ام که خلبان ها بخورند و چاق شوند و خوب بجنگند.

پیرمرد روستایی دیگری تنها گوساله اش را آورده بود و در جلوی هواپیما سر برید. به قول یکی از نویسندگان، ملت ها را باید همیشه در جنگ شناخت و من در این جنگ واقعاً ملت خودم را شناختم که چقدر فداکار و ایثارگراند.

 خنده از روی لب هایش محو نمی شد:

سرتیپ "قاسم محمد امینی" درباره او می گویند:

خنده هیچ وقت از روی لب های شهید خلعتبری محو نمی شد. در بدترین شرایط به همه روحیه می داد. هر وقت که به مازندارن سفر می کرد، در هنگام بازگشت صندوق ماشینش را پر از میوه های فصل، مثل پرتقال و نارنگی می کرد؛ و به پایگاه می آورد. سهــم همه را می­داد. از نگهبانی شروع می کرد، در آخر کمی برای خودش می ماند. وقتی در پایگاه همدان بودیم، به رودخانه های اطراف پایگاه می رفت و ماهی صید می کرد. ماهی های بزرگ تر را بین فقرا تقسیم می کرد. ماهی های کوچک تر را به خانه می برد و یا به پایگاه می آورد.

قهرمان جنگ های هوايی برای همیشه خاموش می شود:

تعطیلات نوروز سال 1364 در پیش بود، ولی گویا حسین هوس سفری دیگر را در سر داشت. او در پایگاه می­ماند و به زادگاهش نمی رود. در جواب دوستانش هم که می گویند، چرا به دیدن خانواده نمی روی؟ می گوید:

در این شرایط بحرانی مردم هر لحظه به کمک ما نیاز دارند. وجدانم اجازه نمی دهد که این مردم را تنها بگذارم.

روز یکم فروردین ماه سال 1364، خلعتبری و ستوان محمد زاده به عنوان شیفت آلرت پایگاه سوم شکاری همدان بودند. ناگهان صدای آژیر بلند می شود و در پایگاه اعلام اسکرامبل (حالت آماده باش) می شود.

حسین خلعتبری مکرم به همراه کمک خود ستوان «عیسی محمدزاده عروس محله» با یک فروند هواپیمای فانتوم با نام رمز سلیمان 31 برای مقابله با هواپیماهای دشمن به پرواز در می آید. در کردستان در منطقه سقز با دو فروند میگ 23 عراقی و یک فروند میگ 25 عراقی درگیر می شود. سریعاً به سمت یکی از هواپیما گردش کرده و به پرواز ادامه می دهد. و در ارتفاع 35000 پایی یکی از میگ های 23 را مورد هدف قرار می دهد؛ که پس از برخورد موشک، میگ منهدم می شود. در همین حین از ایستگاه های رادر زمینی مرزی به اطلاع خلعتبری می رساند که یک فروند میگ 25 در تعقیب او می­باشد.  در این نبرد که حتی تعقیب و گریز آن نابرابر می باشد، میگ 25 اقدام به شلیک یک موشک می­نماید.  

ستوان محمد زاده موفق می شود اجکت کند و به سختی از ناحیه دست راست آسیب می­بیند و توسط نیروهای امداد و نجات نیروی هوایی نجات پیدا می کند. ولی سرلشکر خلبان حسین خلعتبری فرصت اجکت پیدا نمی کند و بدین شکل قهرمان جنگ های دریایی برای همیشه خاموش می شود و به معراج ابدی می رود.

بدن قطعه قطعه شده اش را همچون رهبر و مولایش حضرت حسین بن علی (ع) به عنوان سند افتخاری به این امت همیشه بیدار تقدیم می کند. و پیکر مطهرش در میان اندوه انبوه کثیری از مردم منطقه تشییع شد. و طبق وصیت خودش در قله میرزا کوچک خان (گلزار چهل شهیدان رامسر) به خاک سپرده می شود، تا آن گونه که خود می خواست، روحش نیز پاسدار مرز و بوم وطن اسلامی مان باشد.

از این شهید بزرگوار دو فرزند به یادگار مانده است.

تلویزیون عراق با اعلام این خبر با آب و تاب اعلام کرد که موفق شده یکی از بهترین خلبانان ایرانی را از بین ببرد. ولی آنها نمی دانستند که با شهید شدن خلعتبری و خلعتبری ها، هزاران خلعتبری دیگر از بین مردم سلحشور ایران به پا می خیزد و سلاح بدست می گیرد و علیه آنها دلاورانه می جنگند که این چنین هم بود.

نام او هنوز بر سر زبان هاست:

در هنگام حیات و تا مدتی بعد از شهادت، در مجله‌هاى جنگى آمریکا بارها از شهید خلعتبرى به عنوان یک نابغه جنگى و خلبان توانمند درهدایت هواپیماى اف- 4، در پروازها و مانورهاى حساس نظامى و عملیاتى نام برده شد.

همچنین نام او به عنوان یکى از شاگردان موفق وممتاز دانشگاه شپارد و تگزاس در فراگیرى علوم خلبانى اف- 4 طى دوران آموزشش در مصاحبه‌ها و گفتگوهاى اساتید این دانشگاه برده شد است.

در سال 2006 یکى از مجلات جنگى آمریکا ویژه‌نامه‌اى در مورد مهارت‌هاى پروازى و ابتکار عمل‌ها و خلاقیت‌هاى شهید خلعتبرى منتشر کرد.

 و اما جاودانه...

بعد از شهادت او وقتی که وصیت نامه او قرائت شد، غیرت و دلاوری اش برهمگان دوباره اثبات شد. در این هنگام تمامی حاضرین متوجه این موضوع شدند که ایران یکی از فرزندان غیورش را از دست داده است. در قسمتی از وصیت نامه این شهید بزرگوار مطلبی آمده که همه وجود و مرام و مردانگی خلعتبری در آن پیداست:

اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد، آن را با خونم در خاک وطن می شویم و مرگ در این راه را افتخار می دانم و اگر ارزشمندتر از جانم هدیه ای داشتم، حتما به این مردم خوب تقدیم می کردم.

 

روحش شاد و یادش

گرامی باد