زندگینامه فرماندهان شهید نیروی هوایی ارتش( زندگینامه شهید محمود خضرایی )

زندگینامـه شهیــد محمود خضرایی

 

درجه:     سرتیپ خلبان                        

نام و نشان:    محمود خضرایی

تاریخ ولادت:      1326                 

 محل ولادت:    تهران

تاریخ شهادت:   1364

محل شهادت:   اهواز

 

زندگینامه

در پانزدهم خرداد ماه سال 1326 در یکی از محله های تهران و درخانواده خضـــرایی که از خانواده های مذهبی و متدین بودند، پسری متولد شد که نام او را محمود گذاشتند.

محمود دوران ابتدایی و متوسطه را در شهر تهران سپری نمود. وی بعد از اخذ دیپلم با توجه به علاقه وافری که به فراگیری علم و دانش داشت، در کنکور سراسری شرکت نمود و در رشته مهندسی پذیرفته شد؛ اما به علت این که پدرش در تنگنای مالی قرار داشت، نتوانست وارد دانشگاه شود. در این هنگام تصمیم گرفت که وارد دانشکده افسری نیروی هوایی شود. لذا در تاریخ هشتم آبان سال 1345 وارد این دانشکده شد؛ و در مهر ماه سال 1348 با درجه ستواندومی فارغ التحصیل گردید.

دانشکده خلبانی و دوره خلبانی در آمریکا

از آن جایی که علاقه زیادی به پرواز داشت، تصمیم گرفت وارد دانشکده خلبانی شود. لذا برای ورود به آن­جا اقدامات مقدماتی را طی کرد. وی پس از طی آزمایش­ها و معاینات مقدماتی وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد؛ و پس از گذراندان دوره مقدماتی پرواز در ایران، برای فراگیری دوره پیش رفته پرواز به کشور آمریکا اعزام شد.

محمود به علت این که بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده افسری، وارد دانشکده خلبانی شده بود، به عنوان افسر ارشد به آمریکا اعزام شد. و شروع به یاد گیری فن خلبانی در پایگاه ریس آمریکا نمود.

در آمریکا به خلبانان ایرانی پیشنهــاد ورزش صبحگاهی را نمــود تا با این کار روحیــه دانشجویان ایرانی حفظ شود. همچنین برای این که بداند در کلیساها چه می گذرد، بارها به آن جا می رفت و در مراسم آنها شرکت می کرد. تا این که از طرف کلیسا از محمود و تعدادی دیگر از دانشجویان ایرانی دعوت می شود؛ که برای شرکت دریک گردهمایی و پاسخ به سوالات درباره دین اسلام به کلیسا بروند. در کلیسا محمود به سوالات مذهبی مسیحیان درباره دین اسلام پاسخ می دهد و حدود 25 دقیقه نیز سخنرانی مذهبی می کند.

این سخنرانی چنان گیرا بود، که بعد از آن تعداد زیادی از مسیحیان با سوالات متعدد به سراغ محمود می آیند و او نیز با متانت به تمام سوالات و شبهات آنها درباره دین اسلام پاسخ می دهد.

بعد از پایان دوره آموزش در سال 1351 موفق به اخذ گواهینامه خلبانی با هواپیمای اف- 4 می شود، و در بازگشت به ایران، در پایگاه هوایی تهران مشغول به خدمت می شود. پس از مدتی به پایگاه هوایی بوشهر منتقل می­شود و به دلیل توانایی بالایی که از خود نشان داد. بعد از مدتی به عنوان رئیس دایره عملیات گردان شکاری این پایگاه منصوب می شود.

نقش شهید در انقلاب

درحالی که چند ماهی به پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود، طی فرمانی از خلبانان پایگاه هوایی بوشهر خواسته می شود که هواپیماهای خود را به پایگاه هوایی چابهار منتقل کنند. در آن زمان با توجه به جو حاکم بر ارتش، کسی حق اعتراض به دستور را نداشت ولی خضرایی و شهید طالب مهر شجاعانه از جای برمی خیزند، و با صراحت اعلام می کنند که این دستور را اجرا نمی کنند. در این حین به آنها تذکر داده می شود: لغو دستور می کنید و می دانید چه عواقبی در پی خواهد داشت! که این دو بزگوار پاسخ می دهند: ما اهداف شوم شما را از این کار می دانیم. شما می خواهید با انتقال هواپیماها به چابهار، آنها را بر روی ناو آمریکایی ببرید. این هواپیماها اموال بیت المال است و ما اجازه چنین کاری را نخواهیم داد. این حرکت شجاعانه باعث شد دیگر خلبانان نیز اعتراض خود را اعلام کنند و بدین ترتیب این پروازها لغو گردید.

نقش شهید خضرایی در شکل گیری انقلاب بسیار چشمگیر بود. او با شنیدن فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر قیام علیه طاغوت، ارتش را رها کرده و به صفوف مبارزان می پیوندد. در اواخر بهمن ماه سال 1357 درحالی که چند روزی به پیروزی انقلاب مانده بود، وی در نقش رهبری گروهی از جوانان، دست به تصرف کلانتری منطقه گرگان تهران می زند و در این کش و قوس از ناحیه دست نیز مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و مجروح می شود. با پیروزی انقلاب او شروع به ارشاد خلبانان و نظامیان می کند و آنها را متوجه خیانت های طاغوتیان می نماید.

نقش شهید در دفاع مقدس:

با شروع غائله کومله و دمکرات عازم کردستان می شود. و به عنوان یکی از یاران صدیق شهید چمران مشغول به خدمت می شود. او درکنار شهید چمران به عنوان افسر کنترل کننده زمین مشغول به خدمت می شود. کار او شناسایی و کنترل آتش هواپیماها برای زدن اهداف مورد نظر بر روی زمین بود.

با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق، خضرایی نیز به عنوان یکی از خلبانان باتجربه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به پایگاه هوایی همدان منتقل شد. و پروازهای جنگی خود را آغاز نمود.

در یکی از این پروازها هواپیمای او مورد هدف قرار می گیرد. ولی خضرایی با مهارت بالایی که در فن خلبانی داشت، هواپیما را درحالی که یک چرخ نداشت به زمین می نشاند.

حمله به پایگاه های الولید ( اچ 3 )

در اواخر سال 1359 نیروی هوایی تصمیم می گیرد با عملیاتی عمقی در خاک عراق، در یک اقدام بی سابقه پایگاه های الولید در غربی ترین نقطه عراق را بمباران کنند. برای این کار باید بهترین خلبانان نیروی هوایی انتخاب می شدند. از این رو خضرایی هم به عنوان یکی از خلبانان برای انجام این عملیات انتخاب می شود.

در روز موعود تمامی هواپیما به پرواز در می آیند. خضرایی نیز هدایت یکی از فانتوم ها را برعهده داشت. بعد از دو مرحله سوخت گیری هوایی، فانتوم ها به پایگاه های الولید می­رسند. در این هنگام فانتوم ها به سه دسته تقسیم می شوند و به هر سه پایگاه الولید حمله می­کنند. خضرایی هم به خوبی ماموریت­های خود را انجام می دهد و به سمت تانکرهای سوخت­رسان گردش می­کند. در این هنگام که پدافند پایگاه­ها دیوانه وار و بی هدف به هرطرف شلیک می­کردند، ناگهان تعــدادی گلوله ضدهـوایی به هواپیمای خضــرایی برخورد می­کند.
هدایت هواپیمای آسیب دیده آن هم در شرایطی که باید نزدیک به 500 کیلومتر مسیر را طی کند، کاری بسیار دشوار بود. ولی خضرایی مصمم بود که هواپیما را به هر قیمت به ایران برساند. بعد از سوخت گیری هوایی سوم، به سرعت به سمت مرزهای ایران می آید و در نهایت با رشادت و شهامت خاص هواپیما را سالم بر زمین می نشاند.

نماز در هواپیمای جنگنده

از یکی از دوستان ایشان نقل شده است، که یک بار در پایگاه به صورت آماده بودیم که در ساعت 4 صبح صدای آژیر اضطراری شنیده شد. بلافاصله به اتفاق خضرایی به پرواز در آمدیم. بعد از ماموریت تازه هوا درحال روشن شدن بود که او گفت: موافقی نماز را همین جا بخوانیم؟ گفتم: خیلی خوبه، از این بهتر نمی شه.  گفت: پس اجازه بده با رادار صحبت کنیم و به سمت قبله پرواز کنیم. پس از هماهنگی با رادار، سمت قبله را برگزیدیم. ابتدا او نمازش را خواند و آن گاه من هم نمازم را بجا آوردم. پس از ادای نماز، او با صدای گیرایش با خدای خود مشغول مناجات شد؛ و آن گونه سخن می گفت که من را هم تحت تاثیر قرار داد.

این نماز یکی از نمازهای منحصر به فردی بود که هــرگز آن را فراموش نمی­کنم. چقدر دل­انگیز و زیباست، خلوت با خدا در دل آسمان، گویی روحمان نیز همچون جســم پرواز می­کرد و خدایی شده بود. انگار به زمین تعلق نداشتیم و دوست داشتیم برای همیشه در آسمان پرواز کنیم.

دیدار با پیر جماران

عملیات بزرگ دیگری در نیروی هوایی با موفقیت انجام شد. در این عملیات نیز خضرایی حضوری فعال داشت، ولی در هنگام بازگشت هواپیمای او مورد هدف موشک زمین به هوا قرار می گیرد. وی با سختی هواپیما را تا ایران هدایت می کند و در آن جا اقدام به خروج اضطراری از هواپیما می­کند که به دلیل برخورد دستش با کابین در هنگام خروج اضطراری، دچار شکستگی دست می شوند.

بعد از این ماجرا، او به همراه تعدادی از خلبانان نیروی هوایی برای تجدید بیعت و دیدن حضرت امام به جماران می روند. او چون دچار شکستگی دست شده بود، دست آسیب دیده را به گردن آویزان کرده بود.

حضرت امام(ره) رو به او می کند، می فرماید:

- فرزندم چی شده؟ دستت چه شده؟

خضرایی در پاسخ عرض می کند:

- هواپیمایم مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کرده ام.

حضرت امام تأملی می کنند و می فرمایند:

- فرزندم، تو سقوط نکردی، تو صعود می کنی!

فرماندهی پایگاه هوایی همدان

چند روزی از این دیدار نگذشته بود که بنی صدر (رئیس جمهور مخلوع ایران) مخفیانه از ایران فرار کرد. غوغایی به پا شده بود؛ و از هر سو موج انتقادات به سمت شهید فکوری سرازیر شده بود. که البته تمام این اتهامات واهی بود. به هرحال شهید فکوری به خاطر این ماجرا از سمت خود استعفا کرد.

به دنبال انتخاب فرمانده جدید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و تغییراتی که در نیرو اعمال شد؛ خضرایی به درجه سرهنگ دومی ارتقاء پیدا کرد. و همزمان به عنوان فرمانده پایگاه هوایی همدان نیز منصوب شد. او به مدت دو سال از سال 1360 تا 1362 عهده دار این مسئولیت بود.

پایگاه شکاری همدان به عنوان قطب مهمی محسوب می شد. و بسیاری از مناطق غرب کشور را پوشش می داد. با حضور وی تحولاتی در این پایگاه ایجاد شد و پایگاه شکاری همدان در زمان فرماندهی او عملیات بزرگی را علیه دشمن بعثی انجام داد.

فرماندهی پدافند هوایی و مرکز آموزش های هوایی

درسال 1362 خضرایی از سوی فرماندهی نیروی هوایی به سمت فرمانده پدافند هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد. و این انتخاب به این دلیل بود که او قبل از آن که یک خلبان باشد، یک افسر کنترل شکاری نیز بود؛ و اشراف خوبی بر پدافند داشت. در مدت حضور خضرایی در این سمت، خدمات قابل توجهی در پدافند داشت.

در اواخــر سال 1363 به سمــت فرمانده مرکز آموزش های هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد. و تا زمان شهادت در همین پست خدمت می­کرد.

در همین زمان تحولات بزرگ در این مرکز انجام می پذیرد و او توانست خدمات ارزنده ای را در این مرکز انجام دهد و از خود یادگاری مناسبی برجای بگذارد.

روز وصال نزدیک می شود:

در دو ماه آخر عمرش، مرتباً می گفت مدت زیادی این جا نیستم و پیگیر کارها بود. مرتب به مناطق جنگی پرواز می کرد تا این که روز وصال می رسد.

تصمیم گرفته می شود با توجه به شروع عملیات والفجر 8، عده ای از یاران امام برای بازدید مناطق جنگی به اهواز بروند. قرار می­شود که خضرایی هم با این جمع به اهواز برود. صبح روز بیست و هشتم بهمن سال 1364 خضرایی درحال ترک منزل، از همسرش وصیتنامه اش را طلب می کند و آخرین تغییرات را در آن اعمال می کند.

با عزیمت به فرودگاه مهرآباد تهران، هواپیمای مسافربری به مقصد اهواز به پرواز در می آید. همه چیز به خوبی پیش می رفت که ناگهان اهواز مورد حمله هوایی قرار می گیرد و یکی از جنگنده های دشمن در آستانه ظهر هواپیمای مسافربری حامل آنها را در آسمان شهر اهواز هدف قرار می دهد و تمامی نفرات حاضر در هواپیما شهید می شوند و به ملکوت اعلی            می پیوندند.

در این پرواز سرهنگ محمود خضرایی به همراه آیت الله محلاتی و تعدادی از نمایندگان مجلس شواری اسلامی و قضات دیوان عالی کشور شهید می شوند.

درهنگام شهادت درحال خواندن قرآن

هنگامی که پیکر مطهر او را پیدا کرده و آن را مشاهده می کنند. می ببینند که، در یک دست تسبیح و درلابه­لای انگشتان دست دیگرش ورقه­های قرآن بوده است.

شهید خضرایی به آرزوی دیرینه خود رسیده بود. او بارها می گفت: من دوست ندارم که بر روی زمین بمیرم، دوست دارم تا در آن بالا بمیرم.

و حقیقتاً که چه زیبا شهید شد و چقدر زیبا به آرزوی خود رسید. در آن بالا، در اوج آسمان، درحال راز و نیاز با خدای خود.

 

 روحش شاد و یادش

گرامی باد

 

زندگینامه فرماندهان شهید نیروی هوایی ( زندگینامه شهید غفور جدی)

زندگینامـه شهیــد غفـور جــدی

 

درجه:     سرتیپ خلبان                        

 نام و نشان:    غفور جدی اردبیلی

تاریخ ولادت:      1324                 

 محل ولادت:    اردبیل

تاریخ شهادت:   1359

محل شهادت:   جاده ماهشهر - آبادان

 

زندگینامه

سال 1324 درمحله خیرال اردبیل فرزند سوم خانواده جدی قدم به عرصه گیتی نهاد. با توجه به علاقه و اشتیاق و ایمان به خداوند و ائمه معصومین (ع)، نام تك تك فرزندان خود را از نام خداوند بزرگ الگو گرفته بود.

حاج مظفر راننده ترانزیت بود و با حمل بار به كشورهای مختلف با دنیای خارج از ایران آشنا می‌شد. همسرش صالحه خانم مادر غفور به محض شروع زندگی به احترام حاج مظفر نام خانوادگی خود را به جدی اردبیلی تغییر داد.

رحیم و شكور نام فرزندان اولشان بود، نام سومین پسر را غفور گذاشتند كه بعدها اسم و رسمش زبانزد خاص وعام شد.

حاج مظفر بچه‌هایش را در رفاه، بزرگ می‌كرد. درآمد خوب و روشنفكری پدر كه دنیا دیده بود؛ باعث شده بود كه فضای خانواده برای رشد و تعالی فرزندان مهیا شود. و در اصل حاج مظفر باعث و بانی اصلی رشد و تعالی خانواده بود. در سایه لطف او بهترین سرگرمی‌ها و وسایل بازی فراهم می‌شد و غفور از همان كودكی جسور و نترس و بی‌باك بزرگ می‌شد و رشد می‌كرد.

دوره ابتدائی را در محله قاسمیّه، دبستان سیزده آبان شروع كرد و از همان ابتدای تحصیل از دانش‌آموزان ممتاز مدرسه محسوب می‌شد. وی دوره راهنمایی را هم با معدل عالی به اتمام رساند.

تمكن مالی پدر باعث شد كه جهت تحصیل فرزندانش خانه‌ای در تهران فراهم كند تا بچّه‌ها با فراغ بال بتوانند به تحصیل بپردازند. او در دبیرستان غیرانتفاعی هرندی تهران شروع به تحصیل كرد و همچنان با نمرات عالی پله‌های ترقی را طی می‌كرد. جوانی روشنفكر و پرشور و علاقه‌مند به ورزش بود. در فراغت به مطالعه می‌پرداخت. از آنجائی كه برادرش رحیم علاقه‌مند به ورزش كشتی بود، غفور نیز برای مدتی در این رشته فعالیت می‌كرد.

وطن دوست و مذهبی بود. و در ایام محرم و بویژه عاشورا به جمع عزاداران می‌پیوست و همپای مردم در مراسم مذهبی، صادقانه و خالصانه شركت می‌كرد.

غفور دوران دبیرستان را با معدل عالی به اتمام رساند و با فكر و ذكر خلبانی، علیرغم مخالفت‌های اطرافیان، عاشقانه به سمت رشته مورد علاقه خود رفت و قدم‌های اولیه را برداشت.

ورود به ارتش

غفور جدی با ورود به نیروی هوائی جزو دومین گروه از كارآموزان خلبانی بود كه دوره‌های آمـوزش هواپیمای اف-4 و اف-5 را دیده و دوره‌های تخصصی هواپیماهای جنگنده از جمله فانتوم را طی ‌كرد. به این ترتیب غفور که به درجه ستوان دومی نیز مفتخر شده و در آمریکا نیز شاگرد اول شده است. به ایران باز می­گردد و خود را به فرماندهی پایگاه یکم شکاری تهران معرفی می­نماید. چون او با نمره ممتاز گواهینامه خلبانی را اخذ کــرده بود؛ مختار بود که هر هواپیمایی که می­خواهد با آن پرواز نماید، خود انتخاب کند. که غفور هواپیمای اف -4 را انتخاب می­کند. در آن زمان این جنگنده فقط در تهران و شیراز خدمت می کرد که بر این اساس غفور به شیراز منتقل می شود و پرواز با هواپیمای اف -4 را در گردان 72 تاکتیکی شیراز که مسئولیت آن بر عهده سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری بود، آغاز می نماید. غفور با ورود به شیراز پروازهای آموزشی، آزمایشی و تاکتیکی خود را همچون دیگر خلبانان پیگیری می­نماید ولی دیگر زمان آن رسیده بود که او شایستگی خود را به فرماندهان فعلی خود نیز نشان دهد.

شروعی دیگر بر زندگی غفور

در سال 1351 در تالار باشگاهی نیروی هوایی تهران آغاز زندگی مشترك خود را با خانم مرین نامور جشن گرفت. و زندگی مشترك خود را آغاز كرد. وی جایگاه زن و مادر را به خوبی حفظ می‌كرد و با ارج نهادن به ارزش والای مقام زن، احترام و جایگاه خانواده را حفظ می‌كرد.

ثمره زندگی او دو فرزند به نام‌های پوریا و پرهام بود كه با متولد شدن آنها، جشن‌های بزرگی به پا كرد.

عبور از چهار راه مرگ

غفوردر روز نیروی هوایی آمریكا در حضور برجسته‌ترین خلبانان كشورهای مختلف جهان در مسابقه‌ای بی‌نظیر به نمایندگی از طرف ایران داوطلب شركت در مانور عملیات چهار راه مرگ شد.

آن روز خلبانان كشورهای مختلف با اجرای نمایش از طرف حضار تشویق می‌شدند، وقتی كه غفور از طرف ایران داوطلب اجرای عملیات چهارراه مرگ شد؛ برج مراقبت حتی به دلیل خطرناك بودن این عملیات، جوانی غفور و احتمال وقوع حادثه ناگوار برای وی و برهم خوردن جشن نتوانست مانع از اجرای تصمیمش شود. كه می‌خواست آن روز ایران و ایرانی را به همه ثابت كند و جایگاه واقعی وطن را در آنجا تثبیت كند.

لحظاتی بعد، خیل عظیم تماشاچیان و زبده‌ترین خلبانان جهان شاهد یكی از مانورهای سخت و خطرناك طول دوران عمر خود بودند. تماشاگران به احترام غفور جدی، این مرد بزرگ و خلبان ورزیده در مقابل وی سر فرود می‌آوردند و در پاسخ آنهایی كه می‌پرسیدند این مرد كیست؟ همه می‌گفتند: خلبان غفور جدی از ایران.

اما این مرد بزرگ، این چهره سرشناس كه حتی سرلشكرها و سناتورهای زیادی در مقابل عظمت و بزرگی‌اش سر فرود آورده بودند؛ خودش در مقابل عظمت و بزرگی مردی دیگر همیشه سر تعظیم فرود می‌آورد و در هر كجای ایران بود خودش را در تاسوعا و عاشورای حسینی به جلوی سقاخانه حضرت ابوالفضل(ع) می‌رساند، تا میان جمع عزاداران امام حسین(ع)، برای سید و سالار شهیدان عزاداری کند.

با وجود اینكه همسرش به او سفارش می‌كرد كه استعفا بدهد و در آمریكا زندگی كند اما او به علت نیاز وطن و میهن‌دوستی قلبی خود حاضر نبود یك مشت خاك ایران را با كل عالم عوض كند و رضایت به رفتن نداد و برای دفاع از خاك وطن ماند. آن قدر به ایران علاقه‌مند بود كه حاضر بود جان خود را در راه وطن فدا نماید.

غفور را می خواهیم

نیروی هوایی آمریکا نمی خواست خلبان ماهری مثل غفور را از دست بدهد به همین دلیل دست به کار شد و طی مکاتباتی با نیروی هوایی ایران موافقت آنها را برای جذب و بکارگیری غفور جدی در نیروی هوایی آمریکا جلب نمود. فقط مانده بود موافقت خانواده غفور! در همین راستا نماینده نیروی هوایی آمریکا طی تماسی با خانواده غفور از پدر بزرگوار وی - اکنون به رحمت خدا رفته است – سوال کرد که وی در پاسخ آمریکایی ها می گوید: « من فرزندم را برای میهنم پرورش داده ام»

یک درجه ترفیع برای شجاعت و شهامت

بیست سوم اردیبهشت ماه سال 1352 عقربه های ساعت حدود 2 بعدازظهر را نشان می­دهند که ستوانیکم غفور جدی خود را برای یک پرواز آزمایشی آماده می کند. هوا بسیار گرم بود و دسته فانتوم ها برروی باند قرار گرفتند و ثانیه هایی بعد همگی در دل آسمان جای گرفتند. غفور به محض این که چرخ ها را می بندد متوجه تکان های خفیفی در هواپیما می شود؛ که تصور می کند این تکان بخاطر گردابه های به جای مانده از جنگنده های جلویی باشد. روی همین اصل به آن توجهی نمی کند ولی به محض خارج کردن هواپیما از حالت پس سوز، نه تنها لرزش­ها کم نمی شود. بلکه بر شدت آن نیز افزوده می شود.

در کمتر از یک دقیقه همه چراغ های قرمز رنگ کابین خلبان شروع به چشمک زدن می­کند که همه آنها نشان از نقص فنی در هواپیما را می داد ولی غفور نمی دانست هواپیما چه ایرادی پیدا کرده است و کدام سامانه دچار مشکل شده است. در همین اثنا هواپیما تکان شدیدی می خورد و با زاویه زیاد شروع به اوج گیری می نماید. ستوان جدی سعی می کند به هر شکل ممکن هواپیمــا را از این حالت خارج نماید. چون اگر این وضعیت ادامه پیدا می­کرد. احتمال استل موتور (خفگی کمپرسور) زیاد بود. غفور هرچقدر تلاش می کند اهرم هدایت هواپیما را به جلو فشار دهد، موفق نمی شود. در همین کش و قوس وضع بدتر هم می شود. موتور جنگنده دچار واماندگی می شود و هواپیما به شدت شروع به کم کردن ارتفاع می نماید. ستوان جدی بی درنگ با هماهنگی خلبان کابین عقب اهرم خروج اضطراری را فعال می کند و خلبان کابین عقب موفق به خروج اضطراری از هواپیما می شود و با کمک چتر نجات سالم به زمین می رسد. ولی قهرمان اردبیلی قصد خروج از هواپیما را ندارد. غفور مصمم است به هرشکل ممکن هواپیما را نجات بدهد.

تلاش او نتیجه می دهد و سرانجام موفق می شود جنگنده سرکش را در اختیار بگیرد. درنگ جایز نبود، بلافاصله به سمت پایگاه گردش کرده که ناگهان هواپیما دوباره شروع به تکان خوردن می­کند. ولی این بار هم ستوان موفق می شود جنگنده را در اختیار بگیرد و آن را بر روی باند پروازی به زمین بنشاند.

مرخصی تشویقی و یادگیری پرواز با 747

شهامت و رشادت مثال زدنی که ستوان جدی در این پرواز برای نجات یک هواپیمای چند میلیون دلاری به خرج می دهد، او را مفتخر به دریافت یک درجه ترفیع می نماید. غفـــور در مراســـم تشویق خود عامل موفقیتش را یاد خدا، حفظ خونســـردی و اجرای دقیق دستورالعمل­های پروازی عنوان می کند. نیروی هوایی به پاس این شجاعت، خلبان خود را به مرخصی سه ماهه تشویقی به آمریکا می فرستد. با رسیدن غفور به امریکا او از تفریح و گردش منصرف می شود و تصمیم می گیرد در مدتی که در آمریکا اقامت دارد. گواهینامه خلبانی با هواپیمای مسافربری را نیز اخذ نماید. که در این مهم نیز موفق است و گواهینامه پرواز با هواپیمای مسافربری بویینگ 747 را در آمریکا اخذ می نماید.

پس از بازگشت از آمریکا هواپیمای اف- 4 به پایگاه شکاری همدان نیز گسترش یافته بود. که بر همین اساس ستوان غفور جدی به پایگاه همدان منتقل می شود. و تا شهریور ماه سال 1355 به خدمت خود در این پایگاه ادامه می دهد. تا این که در این ماه نیروی هوایی نام او را برای طی دوره امنیت پرواز در لیست اعزامی به آمریکا قرار می دهد و ستوان جدی در آذر ماه سال 1355 برای بار سوم به آمریکا می رود. غفور این دوره را نیز با موفقیت کامل پشت سر می گذارد و در مرداد ماه سال 1356 به ایران باز می گردد. پس از بازگشت ستوان جدی از آمریکا او به پایگاه شکاری بوشهر منتقل می شود که این آخرین پایگاهی بود که این شهید بزرگوار در آن خدمت می کرد.

دستان توطئه گر، غفور را از نیروی هوایی دور کرد

انقلاب به پیروزی رسید غفور در این زمان به عنوان استاد خلبان و معلم هواپیمای اف -4 در پایگاه بوشهر مشغول به خدمت بود. همه چیز طبق روال عادی پیش می رفت و غفور که یک افسر منضبط و سخت گیر بود، به عنوان فرمانده بازرسی و امنیت پرواز پایگاه بود، تا این که سال 1359 جنگ آغاز شد. دست های دسیسه گر کمر به بدنامی غفور بسته بودند و به دلیل اوضاعی که در آن زمان ( وقوع انقلاب) بر نیروی هوایی حاکم بود. و عناصری فرصت طلب به دنبال تسویه حساب های شخصی خود بودند. و این باعث شد اوضاع برای غفور به خوبی به پیش نرود و نام او ناخواسته در لیست خلبانانی قرار گیرد که باید از نیروی هوایی تسویه حساب کنند. غفور با دلی رنجور شروع به تسویه از نیروی هوایی نمود و در مراحل نهایی تسویه او عراق از زمین و هوا به ایران حمله ور شد.

جنگ تحمیلی

با شروع جنگ غفور تصمیم گرفت به صورت داوطلبانه به نیروی هوایی بازگردد. ولی تعدادی از خائنین او را تشویق به ترک ایران نمودند. که غفور در جواب آنها می گوید: این همه هزینه در زمان صلح برای تفریح ما خرج نشده، ما برای چنین روزهایی آموزش دیده ایم. ستوان جدی به دفتر فرماندهی وقت پایگاه مرحوم سرتیپ خلبان "مهدی دادپی" می رود و می­گوید: اکنون زمان آن رسیده که جوابگوی خرجی باشم که برای من شده است. می­خواهم بجنگم. برایم مهم نیست چه اتفاقی افتاده و یا قرار است بیافتد. دِینی به مملکتم دارم که باید آن را ادا نمایم. درجه هایم را هم نمی خواهم فقط می خواهم بجنگم نمی توانم دوستانم را تنها بگذارم.

مرحوم دادپی خواهش غفور را می پذیرد و با فرماندهی وقت نیرو، شهید سرتیپ خلبان جواد فکوری تماس می گیرد و ایشان ضمن موافقت با درخواست غفور دستـــــور می دهند درجه های او نیز بازگردانده شود.

غفور شادمان از دستور فرماندهی و خشمگین از دشمن بعثی، پای در رکاب نبرد می گذارد و در مدت 45 روز ابتدایی جنگ 80 پرواز عملیاتی انجام می دهد. سرهنگ غفور جدی در تمام این مدت 45 روز برای هر پرواز از خانواده حلالیت می طلبد گویا او خود را برای شهادت آماده کرده بود.

خاطراتی از زبان دوستان

امیر سرتیپ دوم خلبان نمکی از جنگاوری غفور می گوید: به دلیل شرایط جنگی باید هر چند وقت یک بار کل پرسنل پایگاه به همراه خانواده شان در پناه گاه شب را به روز می رساندند تا از بمب باران جنگنده های عراقی در امان باشند. یک شب همه در پناه گاه بودیم، خلبانان دور هم نشسته بودند و هرکدام از پرواز هایشان می گفتند. غفور هم بود. به او گفتم خلبانی هست که هر روز به نحوی از زیر پرواز در می رود، یک روز بیماری را بهانه می کند، و روز دیگر بیماری زنش را، و خلاصه اینکه هر وقت در لیست پرواز قرار می گیرد پرواز نمی کند و پروازش عقب می افتد. غفور نگاهی به من کرد و گفت کیه؟ گفتم: الان اونجا نشسته. غفور صداش کرد جناب سروان... بیا پیش ما بشین. وقتی اومد ازش درباره پرواز نکردن هاش پرسید و آن خلبان برای سوال­های غفور از واژه ای به نام ترس استفـاده می کرد و مدام می­گفت می ترسم، سرگرد جدی بعد از بحث طولانی به او گفت: ترسی نیست، فکر کن یک پرواز معمولی است. فردا با هم می ریم بصره رو می زنیم تا ترست بریزه... طوری می گفت بریم بصره رو بزنیم که هرکس نمی دونست، فکر می کرد زدن بصره از آب خوردن هم راحت تره! بله غفور این بود. مردی سرشار از شهامت و شجاعت که لحظه ای ترس براو حاکم نمی شد و عاشقانه برای وطنش می جنگید، چند روز بعد به اتفاق آن خلبان رفتند و بصره را زدند! همین کار غفور باعث شد تا آن خلبان در اکثر ماموریت های بمباران شرکت کند و دیگر ترسی بر او حاکم نباشد! این است رسم مردانی که به مولای خود علی در جنگ اقتدا می کنند! زره هایشان پشت ندارد و فقط به آخرین سرباز دشمن می نگرند ...

دیدار با مادر

قرار می شود مادرش از اردبیل به تهران بیاید و غفور نیز به تهران سفر کند تا دیدارها تازه شود. برگه مرخصی غفور برای روز هفدهم آبان ماه سال 1359 صادر می شود و غفور شادمان و بی تاب برای دیدار مادر، شب هنگام وسایل سفر را مهیا می کند. صبح روز هفدهم نام سرهنگ در برد پروازی قرار دارد. غفور دو پرواز عملیاتی را انجام می دهد و سپس از دوستان به قصد سفر به تهران خداحافظی می کند. ولی در همین هنگام یک ماموریت مهم برون مرزی به او ابلاغ می شود. حصر آبادان در حال تکمیل شدن است و هر آن احتمال دارد آبادان نیز سقوط کند. نیروهای دشمن در نزدیکی بصره مستقر هستند و از همان محور قصد عبور از مرزهای ایران را دارند. قلب سرهنگ فشرده می شود. بر سر آبادان چه خواهد آمد؟ الان وقت سفر نیست بهتر است بعد از این پرواز به تهران بروم.

آخرین پرواز

پرسنل فنی بی درنگ دو فروند فانتوم مسلح را آماده پرواز می کنند. غفور به سمت آشیانه می رود و پا در پلکان هواپیما می گذارد ولی انگار چیزی را فراموش کرده است. برمی گردد و به طرف سربازی می رود که از جلوی آشیانه ایستاده است. او را در آغوش می کشد و از او حلالیت می طلبد و ساعت و گردنبند الله خود را که هیچ گاه از خود جدا نمی کرد به سرباز هدیه می کند. صورتش رنگ دیگری است. چشم هایش اگر زبان داشتند می خواستند احساس او را بیان کنند.

آیا می دانست که این پرواز آخرش است و این ماموریتی بی بازگشت است؟ آیا می دانست بال های آهنین پرنده اش به بال های او تبدیل می شوند تا او را تا عرش همراهی نمایند ؟ گویی به او الهام شده بود که دیگر باز نمی گردد. با چشم هایش همه را دنبال می کند و به نوعی با همه خداحافظی می کند و از پلکان بالا می رود. آری غفور دیگر باز نمی گردد.

دو فروند فانتوم مسلح یکی به خلبانی سرهنگ "اصغر سفیدموی آذر" و کمک ستوان "اعظمی" و دیگری به خلبانی سرهنگ غفور جدی و کمک ستوان "خلجی" بر روی باند قرار می گیرند. ثانیه هایی بعد صدای غرش سهمگین فانتوم ها فضای پایگاه را پر می کند و دو پرنده در دل آسمان جای می گیرند. جنگنده ها با کم کردن ارتفاع از جنوب خرمشهر و سمت چپ فاو وارد خاک عراق می شوند و سمت بصره را در پیش می گیرند ولی در طول مسیر هیچ نیروی مشاهده نمی شود.

جنگنده ها با رسیدن به بصره، با گردش به سمت راست به سمت مـرزهای ایران گردش می­کنند. در همین اثنا غفور متوجه یک نخلستان در نزدیکی بصره می شود که تعدادی پدافند در میان آن استتار شده است. با دقت بیشتر خلبانان متوجه حدود 40 دستگاه تانک می­شوند که کاملاً استتار شده و لوله های آن طوری استتار شده که دودکش خانه روستایی به نظر می رسد. هواپیمای شماره یک روی رادیو اعلام می کند که شما از من فاصله بگیرد اول من بمباران می کنم، سپس شما حمله ور شوید. شماره یک بمب­های خود را روی هدف رها می کند. اینک نوبت غفور است که تیرهای خشم ملت ایران را بر سر دشمن فرود آورد. سرهنگ با شیرجه برروی هدف با دقت فراوان بمب هایش را رها می کند. دود غلیظ ناشی از سوختن تانک ها دشمن فضا را پر کرده بود. ناگهان هواپیما تکان شدیدی می خورد و ثانیه هایی بعد با یک تکان شدید دیگر به بالا پرتاب می شود. خلبان کابین عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست می شـود که عقــربه آن به صفر می­رسد و موتور سمت راست از کار می افتد.

چراغ های قرمز چشمک زن همراه با بوق های ممتد نشان از وضعیت وخیم جنگنده می داد. غفور همچنان ساکت و مصمم به سمت مرز پرواز می کرد. او مصمم بود به هر شکل ممکن از مرز عبور نماید. بعد از گذشتن جنگنده از بهمن شیر، وارد مرزهای ایران می شوند که غفور روی رادیو اعلام می کند که هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفته و یکی از موتورها از کار افتاده، هیدرولیک هواپیما هم دیگر جواب نمی دهد، با این شرایط به پایگاه نمی رسیم و باید هواپیما را ترک کنیم.

سرعت هواپیما زیاد و ارتفاع آن کم بود. در این شرایط امکان اجکت وجود نداشت. سرهنگ جدی با خلبان کابین عقب صحبت می کند که آماده باش ارتفاع می گیریم و سپس بیرون می پریم. غفور هواپیما را به ارتفاع 3000 پایی می رساند. اکنون 50 کیلومتر از مرز فاصله دارند. ناگهان هواپیما از کنترل غفور خارج می شود و شروع به کم کردن ارتفاع می نماید. سرهنگ به خلبان کابین عقب می گوید آماده اجکت باش و سپس ضامن را می کشد و هر دو خلبان در حدود کیلومتر 7 جاده ماهشهر – آبادان از هواپیما خارج می شوند.

ستوان خلجی به سلامت به زمین می رسد ولی از ناحیه گردن و دست زخمی می شود و به دنبال غفور می گردد. از دور دودی را مشاهده می کند که نمایانگر محل سقوط هواپیماست. کمی که جلوتر می رود چتر سرهنگ غفور جدی را می بیند. بدن ستوان یخ می زند. چند متر آن طرف تر غفور را می بیند. صندلیش جدا نشده است و کمربندهایش هنوز بسته است.

در نگاه اول خلجی فکر می کند غفور بی هوش شده. صدایش می زند غفور غفور ! همزمان با دست به صورت غفور می زند. نبضش را می گیرد ولی قلب غفور از تپیدن ایستاده است. غفور نفس نمی کشد. ستوان ناگهان متوجه سینه غفور می شود که بالا آمده مچ پایش هم در اثر برخورد با زمین شکسته است. بی اختیار به زمین می افتد، غفور بال کشیده و پرواز دیگری را آغاز نموده بود. منطقه خیلی ناامن بود و ستوان باید منطقه را ترک می کرد ولی با پیکر غفور باید چه کار می کرد. نمی توانست او را همان جا رها کند. در همین افکار بود که متوجه دو ماشین جیپ شده که به طرف آنها می آمدند. پیش خود تصور نمود که شاید عراقی باشند کلت کمری را برداشت تا با آنها مبارزه کند ولی هیچ پناه گاهی وجود نداشت او داخل یک بیابان مسطح سقوط کرده بود.

ماشین ها در 500 متری خلجی ایستادند و نفراتی از آن پیاده شدند و اسلحه های شان را به طرف او گرفتند. کمی جلوتر رفت که یکی از آنها به فارسی گفت جلو نیا! خوشحال از این که آنها ایرانی هستند، فریاد زد من هم ایرانی هستم و به طرف آنها دوید که ناگهان یکی از آنها تیر هوایی شلیک کرد و گفت: بخواب روی زمین. ستوان کارت خود را از جیبش بیرون آورد و گفت من خلبان ایرانی هستم، دوستم هم شهید شده است. نفرات جلو آمدند و او را در آغوش کشیدند و همگی کنار غفور نشستند و فاتحه ای برای او تلاوت کردند. پیکر غفور به پایگاه ششم منتقل شد.

با اینكه فرصت دیدار خانواده برای او میسر نشده بود و همچنان عاشقانه می‌جنگید. در طی تماس تلفنی وصیت كرده بود، كه اگر شهید شد پرچم ایران كفن وی باشد و این نهایت علاقه وی را به ایران می‌رساند.

انتقال پیکر شهید به زادگاهش

پیکر پاک شهید سرهنگ خلبان غفور جدی از بوشهر به تهران منتقل و از آنجا با یک فروند هواپیمای سی 130 به تبریز منتقل شد. مردم انقلابی و شهید پرور اردبیل با شنیدن خبر شهادت غفور پای پیاده عازم تبریز شده بودند و نیمی از جاده 150 کیلومتری را پیاده طی کرده بودند. تا این که جنازه شهید به وسیله آمبولانس به آنها رسید. پیکر شهید به اردبیل رسید و خانواده خواستند آخرین وداع را با او انجام دهند. شدت ضربه باعث شکستگی دنده­ها، پارگی اعضای بدن و خونریزی داخلی شده بود. انگار که غفور خواب بود. بدنش کاملاً سالم و تبسمی بر لب داشت. گویی اگر صدایش می زدی از خواب بیدار می شد.

امام جمعه اردبیل با آن که می دانست از نظر شرعی نیاز به غسل شهید نیست. شخصاً این شهید بزرگوار را غسل نمود و بر پیکرش نماز خواند. حال نوبت مردم اردبیل بود تا فرزند برومندشان را تا آرامگاه ابدی اش همراهی نمایند. غفور از مریدان امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) بود. شاید به همین خاطر مراسم تشییع پیکر ایشان مقارن شده بود با عزاداری سالار شهیدان امام حسین(ع). پدر بزرگوار در مراسم تشییع فرزندش با روحیه ای خوب شرکت کرد و در میان مردم لب سخن گوشود و گفت: « امانتی بود دست ما که خداوند آن را پس گرفت.»

او به خاطر وطن جان باخت. با قلبی آرام و مطمئن به دیدار حق شتافت و برای همیشه به دغدغه خاطرش، كه همانا دفاع از ناموس و وطن بود پایان داد. به دعوت سرور و سالارش لبیک گفت.

پیكر پاكش پس از مراسم باشكوه تشییع، در گلزار شهدای قاسمیّه اردبیل به خاك سپرده شد.

به همین مناسبت هم در شهر یک هفته عزای عمومی اعلام شد و یکی از خیابان های اصلی شهر به نام این شهید بزرگوار نامگذاری گردید.

 

تجلیل حضرت امام خمینی(ره)  از مقام شهید غفور جدی

پس از شهادت غفور، از سوی فرمانده وقت نیروی هوایی، شهید سرتیپ خلبان جواد فکوری از خانواده ایشان دعوت گردید تا در مراسمی که برای بزرگداشت این شهید عزیز در تهران برگزار شد، شرکت نمایند.

چندی بعد حضرت امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی و شهید بزرگوار سرتیپ ستاد ولی الله فلاحی جانشین وقت ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، به خط خود و در لوح های جداگانه ای شهادت این شهید بزرگوار را به خانواده اش تسلیت گفتند.

 

 روحش شاد و یادش

گرامی باد