زندگینامـه شهیــد غفـور جــدی

 

درجه:     سرتیپ خلبان                        

 نام و نشان:    غفور جدی اردبیلی

تاریخ ولادت:      1324                 

 محل ولادت:    اردبیل

تاریخ شهادت:   1359

محل شهادت:   جاده ماهشهر - آبادان

 

زندگینامه

سال 1324 درمحله خیرال اردبیل فرزند سوم خانواده جدی قدم به عرصه گیتی نهاد. با توجه به علاقه و اشتیاق و ایمان به خداوند و ائمه معصومین (ع)، نام تك تك فرزندان خود را از نام خداوند بزرگ الگو گرفته بود.

حاج مظفر راننده ترانزیت بود و با حمل بار به كشورهای مختلف با دنیای خارج از ایران آشنا می‌شد. همسرش صالحه خانم مادر غفور به محض شروع زندگی به احترام حاج مظفر نام خانوادگی خود را به جدی اردبیلی تغییر داد.

رحیم و شكور نام فرزندان اولشان بود، نام سومین پسر را غفور گذاشتند كه بعدها اسم و رسمش زبانزد خاص وعام شد.

حاج مظفر بچه‌هایش را در رفاه، بزرگ می‌كرد. درآمد خوب و روشنفكری پدر كه دنیا دیده بود؛ باعث شده بود كه فضای خانواده برای رشد و تعالی فرزندان مهیا شود. و در اصل حاج مظفر باعث و بانی اصلی رشد و تعالی خانواده بود. در سایه لطف او بهترین سرگرمی‌ها و وسایل بازی فراهم می‌شد و غفور از همان كودكی جسور و نترس و بی‌باك بزرگ می‌شد و رشد می‌كرد.

دوره ابتدائی را در محله قاسمیّه، دبستان سیزده آبان شروع كرد و از همان ابتدای تحصیل از دانش‌آموزان ممتاز مدرسه محسوب می‌شد. وی دوره راهنمایی را هم با معدل عالی به اتمام رساند.

تمكن مالی پدر باعث شد كه جهت تحصیل فرزندانش خانه‌ای در تهران فراهم كند تا بچّه‌ها با فراغ بال بتوانند به تحصیل بپردازند. او در دبیرستان غیرانتفاعی هرندی تهران شروع به تحصیل كرد و همچنان با نمرات عالی پله‌های ترقی را طی می‌كرد. جوانی روشنفكر و پرشور و علاقه‌مند به ورزش بود. در فراغت به مطالعه می‌پرداخت. از آنجائی كه برادرش رحیم علاقه‌مند به ورزش كشتی بود، غفور نیز برای مدتی در این رشته فعالیت می‌كرد.

وطن دوست و مذهبی بود. و در ایام محرم و بویژه عاشورا به جمع عزاداران می‌پیوست و همپای مردم در مراسم مذهبی، صادقانه و خالصانه شركت می‌كرد.

غفور دوران دبیرستان را با معدل عالی به اتمام رساند و با فكر و ذكر خلبانی، علیرغم مخالفت‌های اطرافیان، عاشقانه به سمت رشته مورد علاقه خود رفت و قدم‌های اولیه را برداشت.

ورود به ارتش

غفور جدی با ورود به نیروی هوائی جزو دومین گروه از كارآموزان خلبانی بود كه دوره‌های آمـوزش هواپیمای اف-4 و اف-5 را دیده و دوره‌های تخصصی هواپیماهای جنگنده از جمله فانتوم را طی ‌كرد. به این ترتیب غفور که به درجه ستوان دومی نیز مفتخر شده و در آمریکا نیز شاگرد اول شده است. به ایران باز می­گردد و خود را به فرماندهی پایگاه یکم شکاری تهران معرفی می­نماید. چون او با نمره ممتاز گواهینامه خلبانی را اخذ کــرده بود؛ مختار بود که هر هواپیمایی که می­خواهد با آن پرواز نماید، خود انتخاب کند. که غفور هواپیمای اف -4 را انتخاب می­کند. در آن زمان این جنگنده فقط در تهران و شیراز خدمت می کرد که بر این اساس غفور به شیراز منتقل می شود و پرواز با هواپیمای اف -4 را در گردان 72 تاکتیکی شیراز که مسئولیت آن بر عهده سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری بود، آغاز می نماید. غفور با ورود به شیراز پروازهای آموزشی، آزمایشی و تاکتیکی خود را همچون دیگر خلبانان پیگیری می­نماید ولی دیگر زمان آن رسیده بود که او شایستگی خود را به فرماندهان فعلی خود نیز نشان دهد.

شروعی دیگر بر زندگی غفور

در سال 1351 در تالار باشگاهی نیروی هوایی تهران آغاز زندگی مشترك خود را با خانم مرین نامور جشن گرفت. و زندگی مشترك خود را آغاز كرد. وی جایگاه زن و مادر را به خوبی حفظ می‌كرد و با ارج نهادن به ارزش والای مقام زن، احترام و جایگاه خانواده را حفظ می‌كرد.

ثمره زندگی او دو فرزند به نام‌های پوریا و پرهام بود كه با متولد شدن آنها، جشن‌های بزرگی به پا كرد.

عبور از چهار راه مرگ

غفوردر روز نیروی هوایی آمریكا در حضور برجسته‌ترین خلبانان كشورهای مختلف جهان در مسابقه‌ای بی‌نظیر به نمایندگی از طرف ایران داوطلب شركت در مانور عملیات چهار راه مرگ شد.

آن روز خلبانان كشورهای مختلف با اجرای نمایش از طرف حضار تشویق می‌شدند، وقتی كه غفور از طرف ایران داوطلب اجرای عملیات چهارراه مرگ شد؛ برج مراقبت حتی به دلیل خطرناك بودن این عملیات، جوانی غفور و احتمال وقوع حادثه ناگوار برای وی و برهم خوردن جشن نتوانست مانع از اجرای تصمیمش شود. كه می‌خواست آن روز ایران و ایرانی را به همه ثابت كند و جایگاه واقعی وطن را در آنجا تثبیت كند.

لحظاتی بعد، خیل عظیم تماشاچیان و زبده‌ترین خلبانان جهان شاهد یكی از مانورهای سخت و خطرناك طول دوران عمر خود بودند. تماشاگران به احترام غفور جدی، این مرد بزرگ و خلبان ورزیده در مقابل وی سر فرود می‌آوردند و در پاسخ آنهایی كه می‌پرسیدند این مرد كیست؟ همه می‌گفتند: خلبان غفور جدی از ایران.

اما این مرد بزرگ، این چهره سرشناس كه حتی سرلشكرها و سناتورهای زیادی در مقابل عظمت و بزرگی‌اش سر فرود آورده بودند؛ خودش در مقابل عظمت و بزرگی مردی دیگر همیشه سر تعظیم فرود می‌آورد و در هر كجای ایران بود خودش را در تاسوعا و عاشورای حسینی به جلوی سقاخانه حضرت ابوالفضل(ع) می‌رساند، تا میان جمع عزاداران امام حسین(ع)، برای سید و سالار شهیدان عزاداری کند.

با وجود اینكه همسرش به او سفارش می‌كرد كه استعفا بدهد و در آمریكا زندگی كند اما او به علت نیاز وطن و میهن‌دوستی قلبی خود حاضر نبود یك مشت خاك ایران را با كل عالم عوض كند و رضایت به رفتن نداد و برای دفاع از خاك وطن ماند. آن قدر به ایران علاقه‌مند بود كه حاضر بود جان خود را در راه وطن فدا نماید.

غفور را می خواهیم

نیروی هوایی آمریکا نمی خواست خلبان ماهری مثل غفور را از دست بدهد به همین دلیل دست به کار شد و طی مکاتباتی با نیروی هوایی ایران موافقت آنها را برای جذب و بکارگیری غفور جدی در نیروی هوایی آمریکا جلب نمود. فقط مانده بود موافقت خانواده غفور! در همین راستا نماینده نیروی هوایی آمریکا طی تماسی با خانواده غفور از پدر بزرگوار وی - اکنون به رحمت خدا رفته است – سوال کرد که وی در پاسخ آمریکایی ها می گوید: « من فرزندم را برای میهنم پرورش داده ام»

یک درجه ترفیع برای شجاعت و شهامت

بیست سوم اردیبهشت ماه سال 1352 عقربه های ساعت حدود 2 بعدازظهر را نشان می­دهند که ستوانیکم غفور جدی خود را برای یک پرواز آزمایشی آماده می کند. هوا بسیار گرم بود و دسته فانتوم ها برروی باند قرار گرفتند و ثانیه هایی بعد همگی در دل آسمان جای گرفتند. غفور به محض این که چرخ ها را می بندد متوجه تکان های خفیفی در هواپیما می شود؛ که تصور می کند این تکان بخاطر گردابه های به جای مانده از جنگنده های جلویی باشد. روی همین اصل به آن توجهی نمی کند ولی به محض خارج کردن هواپیما از حالت پس سوز، نه تنها لرزش­ها کم نمی شود. بلکه بر شدت آن نیز افزوده می شود.

در کمتر از یک دقیقه همه چراغ های قرمز رنگ کابین خلبان شروع به چشمک زدن می­کند که همه آنها نشان از نقص فنی در هواپیما را می داد ولی غفور نمی دانست هواپیما چه ایرادی پیدا کرده است و کدام سامانه دچار مشکل شده است. در همین اثنا هواپیما تکان شدیدی می خورد و با زاویه زیاد شروع به اوج گیری می نماید. ستوان جدی سعی می کند به هر شکل ممکن هواپیمــا را از این حالت خارج نماید. چون اگر این وضعیت ادامه پیدا می­کرد. احتمال استل موتور (خفگی کمپرسور) زیاد بود. غفور هرچقدر تلاش می کند اهرم هدایت هواپیما را به جلو فشار دهد، موفق نمی شود. در همین کش و قوس وضع بدتر هم می شود. موتور جنگنده دچار واماندگی می شود و هواپیما به شدت شروع به کم کردن ارتفاع می نماید. ستوان جدی بی درنگ با هماهنگی خلبان کابین عقب اهرم خروج اضطراری را فعال می کند و خلبان کابین عقب موفق به خروج اضطراری از هواپیما می شود و با کمک چتر نجات سالم به زمین می رسد. ولی قهرمان اردبیلی قصد خروج از هواپیما را ندارد. غفور مصمم است به هرشکل ممکن هواپیما را نجات بدهد.

تلاش او نتیجه می دهد و سرانجام موفق می شود جنگنده سرکش را در اختیار بگیرد. درنگ جایز نبود، بلافاصله به سمت پایگاه گردش کرده که ناگهان هواپیما دوباره شروع به تکان خوردن می­کند. ولی این بار هم ستوان موفق می شود جنگنده را در اختیار بگیرد و آن را بر روی باند پروازی به زمین بنشاند.

مرخصی تشویقی و یادگیری پرواز با 747

شهامت و رشادت مثال زدنی که ستوان جدی در این پرواز برای نجات یک هواپیمای چند میلیون دلاری به خرج می دهد، او را مفتخر به دریافت یک درجه ترفیع می نماید. غفـــور در مراســـم تشویق خود عامل موفقیتش را یاد خدا، حفظ خونســـردی و اجرای دقیق دستورالعمل­های پروازی عنوان می کند. نیروی هوایی به پاس این شجاعت، خلبان خود را به مرخصی سه ماهه تشویقی به آمریکا می فرستد. با رسیدن غفور به امریکا او از تفریح و گردش منصرف می شود و تصمیم می گیرد در مدتی که در آمریکا اقامت دارد. گواهینامه خلبانی با هواپیمای مسافربری را نیز اخذ نماید. که در این مهم نیز موفق است و گواهینامه پرواز با هواپیمای مسافربری بویینگ 747 را در آمریکا اخذ می نماید.

پس از بازگشت از آمریکا هواپیمای اف- 4 به پایگاه شکاری همدان نیز گسترش یافته بود. که بر همین اساس ستوان غفور جدی به پایگاه همدان منتقل می شود. و تا شهریور ماه سال 1355 به خدمت خود در این پایگاه ادامه می دهد. تا این که در این ماه نیروی هوایی نام او را برای طی دوره امنیت پرواز در لیست اعزامی به آمریکا قرار می دهد و ستوان جدی در آذر ماه سال 1355 برای بار سوم به آمریکا می رود. غفور این دوره را نیز با موفقیت کامل پشت سر می گذارد و در مرداد ماه سال 1356 به ایران باز می گردد. پس از بازگشت ستوان جدی از آمریکا او به پایگاه شکاری بوشهر منتقل می شود که این آخرین پایگاهی بود که این شهید بزرگوار در آن خدمت می کرد.

دستان توطئه گر، غفور را از نیروی هوایی دور کرد

انقلاب به پیروزی رسید غفور در این زمان به عنوان استاد خلبان و معلم هواپیمای اف -4 در پایگاه بوشهر مشغول به خدمت بود. همه چیز طبق روال عادی پیش می رفت و غفور که یک افسر منضبط و سخت گیر بود، به عنوان فرمانده بازرسی و امنیت پرواز پایگاه بود، تا این که سال 1359 جنگ آغاز شد. دست های دسیسه گر کمر به بدنامی غفور بسته بودند و به دلیل اوضاعی که در آن زمان ( وقوع انقلاب) بر نیروی هوایی حاکم بود. و عناصری فرصت طلب به دنبال تسویه حساب های شخصی خود بودند. و این باعث شد اوضاع برای غفور به خوبی به پیش نرود و نام او ناخواسته در لیست خلبانانی قرار گیرد که باید از نیروی هوایی تسویه حساب کنند. غفور با دلی رنجور شروع به تسویه از نیروی هوایی نمود و در مراحل نهایی تسویه او عراق از زمین و هوا به ایران حمله ور شد.

جنگ تحمیلی

با شروع جنگ غفور تصمیم گرفت به صورت داوطلبانه به نیروی هوایی بازگردد. ولی تعدادی از خائنین او را تشویق به ترک ایران نمودند. که غفور در جواب آنها می گوید: این همه هزینه در زمان صلح برای تفریح ما خرج نشده، ما برای چنین روزهایی آموزش دیده ایم. ستوان جدی به دفتر فرماندهی وقت پایگاه مرحوم سرتیپ خلبان "مهدی دادپی" می رود و می­گوید: اکنون زمان آن رسیده که جوابگوی خرجی باشم که برای من شده است. می­خواهم بجنگم. برایم مهم نیست چه اتفاقی افتاده و یا قرار است بیافتد. دِینی به مملکتم دارم که باید آن را ادا نمایم. درجه هایم را هم نمی خواهم فقط می خواهم بجنگم نمی توانم دوستانم را تنها بگذارم.

مرحوم دادپی خواهش غفور را می پذیرد و با فرماندهی وقت نیرو، شهید سرتیپ خلبان جواد فکوری تماس می گیرد و ایشان ضمن موافقت با درخواست غفور دستـــــور می دهند درجه های او نیز بازگردانده شود.

غفور شادمان از دستور فرماندهی و خشمگین از دشمن بعثی، پای در رکاب نبرد می گذارد و در مدت 45 روز ابتدایی جنگ 80 پرواز عملیاتی انجام می دهد. سرهنگ غفور جدی در تمام این مدت 45 روز برای هر پرواز از خانواده حلالیت می طلبد گویا او خود را برای شهادت آماده کرده بود.

خاطراتی از زبان دوستان

امیر سرتیپ دوم خلبان نمکی از جنگاوری غفور می گوید: به دلیل شرایط جنگی باید هر چند وقت یک بار کل پرسنل پایگاه به همراه خانواده شان در پناه گاه شب را به روز می رساندند تا از بمب باران جنگنده های عراقی در امان باشند. یک شب همه در پناه گاه بودیم، خلبانان دور هم نشسته بودند و هرکدام از پرواز هایشان می گفتند. غفور هم بود. به او گفتم خلبانی هست که هر روز به نحوی از زیر پرواز در می رود، یک روز بیماری را بهانه می کند، و روز دیگر بیماری زنش را، و خلاصه اینکه هر وقت در لیست پرواز قرار می گیرد پرواز نمی کند و پروازش عقب می افتد. غفور نگاهی به من کرد و گفت کیه؟ گفتم: الان اونجا نشسته. غفور صداش کرد جناب سروان... بیا پیش ما بشین. وقتی اومد ازش درباره پرواز نکردن هاش پرسید و آن خلبان برای سوال­های غفور از واژه ای به نام ترس استفـاده می کرد و مدام می­گفت می ترسم، سرگرد جدی بعد از بحث طولانی به او گفت: ترسی نیست، فکر کن یک پرواز معمولی است. فردا با هم می ریم بصره رو می زنیم تا ترست بریزه... طوری می گفت بریم بصره رو بزنیم که هرکس نمی دونست، فکر می کرد زدن بصره از آب خوردن هم راحت تره! بله غفور این بود. مردی سرشار از شهامت و شجاعت که لحظه ای ترس براو حاکم نمی شد و عاشقانه برای وطنش می جنگید، چند روز بعد به اتفاق آن خلبان رفتند و بصره را زدند! همین کار غفور باعث شد تا آن خلبان در اکثر ماموریت های بمباران شرکت کند و دیگر ترسی بر او حاکم نباشد! این است رسم مردانی که به مولای خود علی در جنگ اقتدا می کنند! زره هایشان پشت ندارد و فقط به آخرین سرباز دشمن می نگرند ...

دیدار با مادر

قرار می شود مادرش از اردبیل به تهران بیاید و غفور نیز به تهران سفر کند تا دیدارها تازه شود. برگه مرخصی غفور برای روز هفدهم آبان ماه سال 1359 صادر می شود و غفور شادمان و بی تاب برای دیدار مادر، شب هنگام وسایل سفر را مهیا می کند. صبح روز هفدهم نام سرهنگ در برد پروازی قرار دارد. غفور دو پرواز عملیاتی را انجام می دهد و سپس از دوستان به قصد سفر به تهران خداحافظی می کند. ولی در همین هنگام یک ماموریت مهم برون مرزی به او ابلاغ می شود. حصر آبادان در حال تکمیل شدن است و هر آن احتمال دارد آبادان نیز سقوط کند. نیروهای دشمن در نزدیکی بصره مستقر هستند و از همان محور قصد عبور از مرزهای ایران را دارند. قلب سرهنگ فشرده می شود. بر سر آبادان چه خواهد آمد؟ الان وقت سفر نیست بهتر است بعد از این پرواز به تهران بروم.

آخرین پرواز

پرسنل فنی بی درنگ دو فروند فانتوم مسلح را آماده پرواز می کنند. غفور به سمت آشیانه می رود و پا در پلکان هواپیما می گذارد ولی انگار چیزی را فراموش کرده است. برمی گردد و به طرف سربازی می رود که از جلوی آشیانه ایستاده است. او را در آغوش می کشد و از او حلالیت می طلبد و ساعت و گردنبند الله خود را که هیچ گاه از خود جدا نمی کرد به سرباز هدیه می کند. صورتش رنگ دیگری است. چشم هایش اگر زبان داشتند می خواستند احساس او را بیان کنند.

آیا می دانست که این پرواز آخرش است و این ماموریتی بی بازگشت است؟ آیا می دانست بال های آهنین پرنده اش به بال های او تبدیل می شوند تا او را تا عرش همراهی نمایند ؟ گویی به او الهام شده بود که دیگر باز نمی گردد. با چشم هایش همه را دنبال می کند و به نوعی با همه خداحافظی می کند و از پلکان بالا می رود. آری غفور دیگر باز نمی گردد.

دو فروند فانتوم مسلح یکی به خلبانی سرهنگ "اصغر سفیدموی آذر" و کمک ستوان "اعظمی" و دیگری به خلبانی سرهنگ غفور جدی و کمک ستوان "خلجی" بر روی باند قرار می گیرند. ثانیه هایی بعد صدای غرش سهمگین فانتوم ها فضای پایگاه را پر می کند و دو پرنده در دل آسمان جای می گیرند. جنگنده ها با کم کردن ارتفاع از جنوب خرمشهر و سمت چپ فاو وارد خاک عراق می شوند و سمت بصره را در پیش می گیرند ولی در طول مسیر هیچ نیروی مشاهده نمی شود.

جنگنده ها با رسیدن به بصره، با گردش به سمت راست به سمت مـرزهای ایران گردش می­کنند. در همین اثنا غفور متوجه یک نخلستان در نزدیکی بصره می شود که تعدادی پدافند در میان آن استتار شده است. با دقت بیشتر خلبانان متوجه حدود 40 دستگاه تانک می­شوند که کاملاً استتار شده و لوله های آن طوری استتار شده که دودکش خانه روستایی به نظر می رسد. هواپیمای شماره یک روی رادیو اعلام می کند که شما از من فاصله بگیرد اول من بمباران می کنم، سپس شما حمله ور شوید. شماره یک بمب­های خود را روی هدف رها می کند. اینک نوبت غفور است که تیرهای خشم ملت ایران را بر سر دشمن فرود آورد. سرهنگ با شیرجه برروی هدف با دقت فراوان بمب هایش را رها می کند. دود غلیظ ناشی از سوختن تانک ها دشمن فضا را پر کرده بود. ناگهان هواپیما تکان شدیدی می خورد و ثانیه هایی بعد با یک تکان شدید دیگر به بالا پرتاب می شود. خلبان کابین عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست می شـود که عقــربه آن به صفر می­رسد و موتور سمت راست از کار می افتد.

چراغ های قرمز چشمک زن همراه با بوق های ممتد نشان از وضعیت وخیم جنگنده می داد. غفور همچنان ساکت و مصمم به سمت مرز پرواز می کرد. او مصمم بود به هر شکل ممکن از مرز عبور نماید. بعد از گذشتن جنگنده از بهمن شیر، وارد مرزهای ایران می شوند که غفور روی رادیو اعلام می کند که هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفته و یکی از موتورها از کار افتاده، هیدرولیک هواپیما هم دیگر جواب نمی دهد، با این شرایط به پایگاه نمی رسیم و باید هواپیما را ترک کنیم.

سرعت هواپیما زیاد و ارتفاع آن کم بود. در این شرایط امکان اجکت وجود نداشت. سرهنگ جدی با خلبان کابین عقب صحبت می کند که آماده باش ارتفاع می گیریم و سپس بیرون می پریم. غفور هواپیما را به ارتفاع 3000 پایی می رساند. اکنون 50 کیلومتر از مرز فاصله دارند. ناگهان هواپیما از کنترل غفور خارج می شود و شروع به کم کردن ارتفاع می نماید. سرهنگ به خلبان کابین عقب می گوید آماده اجکت باش و سپس ضامن را می کشد و هر دو خلبان در حدود کیلومتر 7 جاده ماهشهر – آبادان از هواپیما خارج می شوند.

ستوان خلجی به سلامت به زمین می رسد ولی از ناحیه گردن و دست زخمی می شود و به دنبال غفور می گردد. از دور دودی را مشاهده می کند که نمایانگر محل سقوط هواپیماست. کمی که جلوتر می رود چتر سرهنگ غفور جدی را می بیند. بدن ستوان یخ می زند. چند متر آن طرف تر غفور را می بیند. صندلیش جدا نشده است و کمربندهایش هنوز بسته است.

در نگاه اول خلجی فکر می کند غفور بی هوش شده. صدایش می زند غفور غفور ! همزمان با دست به صورت غفور می زند. نبضش را می گیرد ولی قلب غفور از تپیدن ایستاده است. غفور نفس نمی کشد. ستوان ناگهان متوجه سینه غفور می شود که بالا آمده مچ پایش هم در اثر برخورد با زمین شکسته است. بی اختیار به زمین می افتد، غفور بال کشیده و پرواز دیگری را آغاز نموده بود. منطقه خیلی ناامن بود و ستوان باید منطقه را ترک می کرد ولی با پیکر غفور باید چه کار می کرد. نمی توانست او را همان جا رها کند. در همین افکار بود که متوجه دو ماشین جیپ شده که به طرف آنها می آمدند. پیش خود تصور نمود که شاید عراقی باشند کلت کمری را برداشت تا با آنها مبارزه کند ولی هیچ پناه گاهی وجود نداشت او داخل یک بیابان مسطح سقوط کرده بود.

ماشین ها در 500 متری خلجی ایستادند و نفراتی از آن پیاده شدند و اسلحه های شان را به طرف او گرفتند. کمی جلوتر رفت که یکی از آنها به فارسی گفت جلو نیا! خوشحال از این که آنها ایرانی هستند، فریاد زد من هم ایرانی هستم و به طرف آنها دوید که ناگهان یکی از آنها تیر هوایی شلیک کرد و گفت: بخواب روی زمین. ستوان کارت خود را از جیبش بیرون آورد و گفت من خلبان ایرانی هستم، دوستم هم شهید شده است. نفرات جلو آمدند و او را در آغوش کشیدند و همگی کنار غفور نشستند و فاتحه ای برای او تلاوت کردند. پیکر غفور به پایگاه ششم منتقل شد.

با اینكه فرصت دیدار خانواده برای او میسر نشده بود و همچنان عاشقانه می‌جنگید. در طی تماس تلفنی وصیت كرده بود، كه اگر شهید شد پرچم ایران كفن وی باشد و این نهایت علاقه وی را به ایران می‌رساند.

انتقال پیکر شهید به زادگاهش

پیکر پاک شهید سرهنگ خلبان غفور جدی از بوشهر به تهران منتقل و از آنجا با یک فروند هواپیمای سی 130 به تبریز منتقل شد. مردم انقلابی و شهید پرور اردبیل با شنیدن خبر شهادت غفور پای پیاده عازم تبریز شده بودند و نیمی از جاده 150 کیلومتری را پیاده طی کرده بودند. تا این که جنازه شهید به وسیله آمبولانس به آنها رسید. پیکر شهید به اردبیل رسید و خانواده خواستند آخرین وداع را با او انجام دهند. شدت ضربه باعث شکستگی دنده­ها، پارگی اعضای بدن و خونریزی داخلی شده بود. انگار که غفور خواب بود. بدنش کاملاً سالم و تبسمی بر لب داشت. گویی اگر صدایش می زدی از خواب بیدار می شد.

امام جمعه اردبیل با آن که می دانست از نظر شرعی نیاز به غسل شهید نیست. شخصاً این شهید بزرگوار را غسل نمود و بر پیکرش نماز خواند. حال نوبت مردم اردبیل بود تا فرزند برومندشان را تا آرامگاه ابدی اش همراهی نمایند. غفور از مریدان امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) بود. شاید به همین خاطر مراسم تشییع پیکر ایشان مقارن شده بود با عزاداری سالار شهیدان امام حسین(ع). پدر بزرگوار در مراسم تشییع فرزندش با روحیه ای خوب شرکت کرد و در میان مردم لب سخن گوشود و گفت: « امانتی بود دست ما که خداوند آن را پس گرفت.»

او به خاطر وطن جان باخت. با قلبی آرام و مطمئن به دیدار حق شتافت و برای همیشه به دغدغه خاطرش، كه همانا دفاع از ناموس و وطن بود پایان داد. به دعوت سرور و سالارش لبیک گفت.

پیكر پاكش پس از مراسم باشكوه تشییع، در گلزار شهدای قاسمیّه اردبیل به خاك سپرده شد.

به همین مناسبت هم در شهر یک هفته عزای عمومی اعلام شد و یکی از خیابان های اصلی شهر به نام این شهید بزرگوار نامگذاری گردید.

 

تجلیل حضرت امام خمینی(ره)  از مقام شهید غفور جدی

پس از شهادت غفور، از سوی فرمانده وقت نیروی هوایی، شهید سرتیپ خلبان جواد فکوری از خانواده ایشان دعوت گردید تا در مراسمی که برای بزرگداشت این شهید عزیز در تهران برگزار شد، شرکت نمایند.

چندی بعد حضرت امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی و شهید بزرگوار سرتیپ ستاد ولی الله فلاحی جانشین وقت ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، به خط خود و در لوح های جداگانه ای شهادت این شهید بزرگوار را به خانواده اش تسلیت گفتند.

 

 روحش شاد و یادش

گرامی باد